از اونجا
شروع شد که داشتم فکر میکردم، چرا این خونه ما با همهجا فرق داره، چرا همه جای
دنیا اینقدر قشنگه، اینقدر زیباست، رنگارنگه، روح داره، چرا حداقل در همین چند
کشوری که دیدم از شرقی بگیر تا غربی و عربیش خوش رنگ و آبه، چرا شهرهای ما
اینقدر دل مردست، چرا سلیقه در شهرهای ما کج میزنه. اولین جوابی که به ذهنم
رسید ما مردها بودیم، نه همهٔ ما، معمولا اونها که پشت میز میشینند، یک مشت
مردان کج سلیقهٔ مغرور. از اونها که امروز هوس میکنند که مثلا جدولهای خیابان ها
رو آبی و سفید بزنند، فردا نارنجیش کنن، یا به فلان پل چهار تا نور سبزو قرمز و یک
تکه پارچه آویزون کنند که زیبا بشه یا فلان تابلو خاکستری باشد که سنگین باشد. حالا
باز در تهران کمتر دیده میشه، در شهرستانها که افتضاحه. دست این آقایان است و اگر
جای بدی برای زندگی نباشه، حداقل جای خوبی هم نیست... بدهیم لااقل دست زنان، شاید
جای بهتری برای زندگی نتونن بکنن این شهرها رو، اما لااقل جای زیبا تری که می شه،
بهتر از زشت و بد باهم بودنه.
باز الان یکی رد میشه و میگه، چیچیو چیچیانی
معروفترین طراح لباس مرد است، فلانو بهمیانی بهترین آشپز دنیاست، مرد هست. حالا
گیرم که مرد، نه اینکه در مملکت ما خیلی به این ادامهای با روح و بیان لطیفشون
اجازه اظهار نظر میدن، یک نمونه سامان ..... رو یادم اومد، چقدر براش جوک میساختن،
چون لطیف بود؟
چند شب پیش مصاحبهٔ عباس معروفی رو میدیدم، یک
چیزی گفت، خیلی خوشم اومد. گفت وقتی من مینویسم، دیگه عباس معروفی نیست که مینویسه،
زن درون منه. کلی بهش فکر کردم، دیدم من هم زن درون دارم، اتفاقا کوچیک هم نیست،
تا دلتون بخواد هم حساسه. تازه فهمیدم که من هم دارمش، حسش کردم. حالا اگر همهٔ
اینها رو به جملهٔ عباس معروفی ربط بدم، فکر کنم همهٔ این آدمها که در هنر معروفن،
زن درون قویی دارند، شاید جسمشون مرد باشه، جنسشون مرد، اما زن درونشون بسیار
بزرگتره، شاید یک جورهایی بیشتر زن هستند تا مرد.
اصلا
بر مبنای این حرف، میتونم ثابت کنم که فمینیستها هم بیشتر مرد هستند تا زن، جسمشون
زن هست، جنسشون زن، اما مرد درونشان قوی تره. تا بحال یک فمینیست با ناز و ادا
ندیدم، یا خیلی حساس، یا رمانتیک، همه یکجور مقاوم ترن، سخت ترن، مردونه ان. بد
برداشت نکنین، من خودم برای خودم فمینیستم. ثابت هم میکنم، من هم زن درون دارم،
دوستش هم دارم و برام کلی مهمه و به همین خاطر حقوقش رو به صورت کامل با مرد
درونم برابر میدونم، اما خوب مرد درونم از زن درونم قوی تره، بنا به تعریف خودم از
فمینیست بودن،یه جور دیگه من هم یه فمینیستم.
حالا
بگذریم، کاش اونجا هم، شهرها رو میدادن دست زن ها، یکم روح میدمیدن تو کالبد این
شهرهای مرده. شهرهامون، ساختمونامون، خیابون هامون مونده توی دست یه مشت مرد کج
سلیقه که از قضا نه به زن درونشون باور دارن نه به زن های اون بیرون. میمونه چهار
تا هنرمند که اگه بهشون اجازه بدن که اونها هم یک جایی جور نبود همه رو باید بکشن..
بلاخره این دید متفاوت به زنانگی باید از یک جایی خودشو نشون بده .یه آدمهایی مثل تو مثل بالتازار و کسان دیگری که با دید متفاوت از قبل به زنانگی نگاه می کنند روزنه امیدی هستند برای پایان دادن به این نگرش که زنها جنس دوم هستند .
پاسخحذفبه نوبه خودم بابت این دید متفاوت ممنونم
مرسی. در کل فکر می کنم دوران اون نگاه خیلی وقته گذشته. شاید نه برای کسانی که هنوز خودشون هم توی اون دورانن...
پاسخحذفمن هم چند وقت پیش ها یک مطلب در مورد مرد درونم نوشته بودم. نمی دونم خوندیش یا نه. من روی خودم اسم فمینیست نمی ذارم. اما قوی و محکم هستم به خصوص در مقابل پسرها.
پاسخحذفقوی بودن که بد نیست، نقطه مثبتیه حتی، اما خوب اینکه جلوی جنس مخالف گارد دفاعی بگیری بده، اون هم بدون دلیل، با یه پیش فرض یا تو یه کاسه گذاشتن همه با هم.
حذفبعضی از نوشته های عباس معروفی ذهن منو روزها وماهها مشغول نگه میداره.میدونه از کجا شروع کنه وچی رو چجوری مثل آب به تشنه برسونه.
پاسخحذفوچه خوب که از زن درونتون فراری نیستین...حساس بودن مردها یه مزیت بزرگبه شمار میاد.
منم خیلی از نوشتههای عباس معروفی خوشم میاد، البته در مورد حساس بودن مردها من در مورد مزّیت داشتنش هم شک دارم. چه برسه به مزّیت بزرگ بودنش.
حذف