۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

لایک بی لایک

سپنتا زنگ زد که از سر کار شام برم اونجا.
 موقع شام میگه: امروز فیس‌بوک فلانی‌ رو چک می‌کردم، خوب همهٔ پست هاش رو لایک کردی‌ها یه دونه رو هم رد نکردی.
- گفتم: خوب پست میذاره میخونم، خوشم بیاد لایک می‌کنم.
-میگه: خوب همین دیگه، بدو بدو چک کن ببین چیز جدیدی نذاشته لایک کنی‌؟
-میگم: خوب یورو که نیست که دیگه بگی‌ چرا خرج میکنی‌، یه لایکه، آدم می‌خونه، خوشش بیاد یه کلیکه.
-میگه: همین دیگه، بس که خزی.
-میگم: اصلا من خًز، مثل تو خوبه صبح تا شب تو فیس‌بوک می‌چرخی زورت میاد یه پست لایک کنی‌؟
-میگه: آدم باید خودش رو نگه داره، نباید هرچی‌ رو لایک کرد، یکم با کلاس باش. خیلی‌ که خوب بود یه کامنت بذار.
-میگم اصلا من آدم بی‌ کلاس، 
-میگه: میدونستم خواستم جای خواهری نصیحتت کنم.
-میگم: دیگه چی‌ داشتم بگم؟ شامم رو خوردم...
فکر کنم کلا شام بهم گفت برم که همین نکات رو بهم گوشزد کنه، فکر کنم باز این دوتا یه چیزیشون شده...

۲۴ نظر:

  1. دریغ کردن یه لایک برای متنی که به نظر قشنگ یا جالب میاد چه باکلاسی ای داره؟
    جقدر تفکرات فرق داره
    اینجور آدم ها اطراف من هستن، هیچ وقت در این مورد به صلح نمی رسیم

    پاسخحذف
  2. خیلی‌ فرق داره، خیلی‌. من هم از دیروز هرچی‌ فکر می‌کنم چرا لایک‌ نکردن باکلاسی محسوب میشه نفهمیدم و به همین خاطر ترجیح دادم که بیکلاس بمونم.

    به قول شما بحث هم که به جایی نمیرسه و بهتر بود فقط شامم رو بخورم.

    پاسخحذف
  3. من هم از اون دسته آدمهای بیکلاسم که بیشتر به لایک کردن بسنده میکنم تا کامنت نوشتن. مگر در موارد خاص مثل الان :) اما بیشتر وقتها که مطلبی رو میخونم و لذت میبرم، به نظرم لایک کردن بهترین گزینه ست. اصلا خیلی وقتها این قدر لذت بردم از مطلب که دیگه نوشتنم نمیاد و احساس میکنم لایک کردن کل حرفی که میخوام توی کامنت بنویسم رو میرسونه :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من خودم هم با لایک‌ زدن راحت ترم، مگه اینکه نظر خاصی‌ داشته باشم (که همیشه هم باید یه نظری بدم). به نظرم بی‌ کلاسی هم نیست، آخه من کلاس لایک‌ نزدن رو درک نمیکنم که از روی اون به بیکلاسی لایک‌ زدن برسم.

      حذف
  4. من هم از اون دسته آدمهای بیکلاسم که بیشتر به لایک کردن بسنده میکنم تا کامنت نوشتن. مگر در موارد خاص مثل الان :) اما بیشتر وقتها که مطلبی رو میخونم و لذت میبرم، به نظرم لایک کردن بهترین گزینه ست. اصلا خیلی وقتها این قدر لذت بردم از مطلب که دیگه نوشتنم نمیاد و احساس میکنم لایک کردن کل حرفی که میخوام توی کامنت بنویسم رو میرسونه :)

    پاسخحذف
  5. خب پس ادم ذوقشو چجوری بفهمونه به اونی که چمیدونم عکس قشنگی گذاشته؟من که اهل فیس بوک نیستم اما در حالت عادی وقتی من دارم برای چیزی ذوق میکنم،هی دوستام چشم وابرو میان که بی کلاسیِ.تریپ بی تفاوتی بردار!!!میریم بیرون شام بخوریم نصفشو اضافه میارن که اگر همه شو بخوریم بی کلاسیِ!اونوقت همونجا من دارم ظرف میگیرم بقیه شو بیارم خونه توی تخت اخر شب بخورم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ظاهرا اینجور که میگن اگه آدم ذوقش رو نفهمونه باکلاس تره. حالا همه یه طرف اون ظرف اضافه گرفتن که بقیش رو ببری تو تخت بخوری یه طرف. حرف نداشت. همیشه اینکار رو بکن، اصلا هم بیکلاسی نیست.

      حذف
  6. من اصلا از بچگی همینجوری بودم.هم من هم خواهرم که توی تخت غذا میخوریم!تازه بچه که بودم با چشم بسته غذا میخوردم تا خوابم هم نپره!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من بچه بودم که مامانم از این اجازه‌ها نمیداد حقیقتش. اما هرچقدر بزرگتر شدم بیشتر از این کارا می‌کنم. الان دیگه کلا بعضی‌ وقت‌ها هر سه وعده رو توی تخت ممکنه غذا بخورم.

      حالا چشمات رو می‌بستی خوابت نمیپرید؟ دیگه هنوز با چشم بسته غذا خوردن رو امتحان نکردم اما فکر کنم شده که توی خواب چیزی خورده باشم.

      حذف
  7. ااااا؟!!! اینجوریاست؟!! لایک نکردن یعنی با کلاسی؟ من فکر میکردم لایک نکردن یعنی بی تفاوتی. یعنی اینکه من تورو نمیبینم و برام مهم نیستی. تو مدتی که دردونه اینجا بود کلی عکس تو فیسبوک میذاشتیم و بعضی از نزدیکان دریغ از یک عکس العمل کوچک که یعنی ما دیدیمتون!!! این بود که منم تصمیم گرفتم اونهایی که هیچوقت لایک نمیکنند را از لیست بینندگان حذف کنم. و از اینکارم هم خیلی راضی هستم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من هم کاملا با نظر شما موافقم، اصلا هم اینجور آدم‌ها رو نمی‌تونم درک کنم، نمیگم که اونها اشتباه می‌کنن اما خوب من درک نمیکنم چراش رو. اما یه چیز جالب دیگه، من هم دو سه روز پیش دقیقا همین کار رو کردم، توی لیست فیس بوک کلی‌ دوست و آشنا بودن که سال به سال هیچ خبری ازشون نبود. من هم تصمیم گرفتم که همه رو پاک کنم. خوب نیستن دیگه...

      حذف
  8. چرا میپرید چون همش باید باز میکردم چشممو تا ببینم چی دارم میخورم!ولی خوب بود وهست.
    مثلا فکر کن یه روز تعطیل باشه و اینجا مثلا جمعه وانجا مثلا یک شنبه.دیگه داره تموم میشه وچه کیفی میده غذاتو ببری تو تخت و نور اباژور و همه جا ساکت باشه.امشب من برنامه دارم!اینجوری کمتر تموم شدن روز تعطیل اذیتم میکنه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب من غذا خوردن توی تختم همیشه از روی تنبلی بوده، هیچ وقت با این دید بهش نگاه نکردم. اما این یک شنبه حتما امتحان می‌کنم، بعد همینجا خبرش رو می‌دم که چه جور تجربه‌یی بود. البته اگه این فراموشی اجازه بده. البته بگم که صبحانهِ روز تعطیل توی تخت حرف نداره.

      حذف
  9. آی توی سینی آب پرتقال باشه،کره مربا باشه،تخم مرغ باشه،گردوی تازه باشه،نون سنگک باشه،شکلات صبحانه هم باشه...میمیرم برای صبحونه.
    بعدش یکمی چرت بزنی!!!چقدر زندگی خوبه...به به!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دیگه چیزی هم از خوشی‌‌های دنیا موند که شما نذاشته باشی‌ تو این سینی؟ اما مشکل اینه که خودم که تنبلیم میاد بلند شم اینا رو حاضر کنم...

      حذف
  10. منم تنبلی ام میاد!!!هیچی دیگه پروژه ی صبحونه خوردن منتفیِ!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نونش سرد میشه.بیات میشه!دوست ندارم.

      حذف
    2. البته میشه که از شب قبل صبحونه رو آماده کرد گذاشت بغل تخت،

      حذف
    3. خوب باید یکی‌ رو پیدا کرد دیگه حداقل صبح نونش رو تازه بگیره بیاره

      حذف
  11. اهان این نکته رو از قلم نندازم.برم یه جا یادداشت کنم پس فردا به دردم میخوره.تفاهم و اینا همش کشکِ.باید دید حاضره بره صبح زود نون بگیره یا نه!
    ولی خداییش من حاضر نیستم واسه هیشکی حتی خودم صبح زود بلند شم برم نون بخرم!!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. حالا اینقدر هم مورد مهمی‌ نیست ها، همینقدر که بلند بشه بره نون رو توی فر‌ گرم کنه هم کافیه، اینقدر سختگیر نباش اول زندگی‌.

      من حتی حاضر نیستم کسی‌ که برام نون گرفته بیدارم کنه، چه برسه به اینکه برم برای کسی‌ نون بگیرم

      حذف
  12. توی فر؟این چرا به ذهن خودم نرسید؟!!
    راستی دیدین ما موضوع صحبتمون از کجا رسیده به کجا؟از یه لایک کردن ساده به نون داغ واسه صبحونه!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همیشه اون چیزی که از همه به آدم نزدیک تره دیرتر به ذهن میرسه.آره این سیر پیشرفتمون جالب بود.

      حذف