امشب مهمونی یکی از دوستان دعوت بودم که به مناسبت دفاع دکتراش گرفته بود. البته ایشون چکی (جمهوری چک) هستن و من هم به واسطه یکی از دوستان ایرانی میشناسمش که در یه دوران با هم هم خونه ایی بودن در یکی از خونههای دانشگاه. وسط مهمونی داشت از خاطرات اولین ملاقاتش با این دوست ایرانی مون برامون تعریف میکرد یه قسمتش خیلی جالب بود، از زبون خودش:
"دفعهٔ اولی که مریم رو دیدم، شروع کردیم به صحبت و اینکه اهل کدوم کشور هستیم و اینجا چیکار میکنیم و چی میخونیم، ازش پرسیدم شما چه رشته ایی میخونید، گفت من برنامه نویسی میخونم، گفتم خیلی خوبه، من هم برنامه نویسی خیلی دوست دارم، چه زبانی؟ مریم یکم فکر کرد و گفت: انگلیسی دیگه!!! دیگه من هیچی نگفتم."
جالبیش اینجا بود که باز مریم گفت، خوب انگلیسی میخونم دیگه.
هیچی دیگه، خلاصه که مجبور شدیم هممون تائید کنیم که درسته، خیلی هم خوب.
پ. ن. یادتونه که پریشب موبایلم رو گم کردم اما پیداش کردم؟ یادتون میاد که دیشب هم سویشرتم رو تو اتوبوس جا گذاشتم اما دیگه پیداش نکردم؟ امشب هم یک ساعت تو پارکینگ دوچرخهها دنبال دوچرخهام میگشتم، یادم نمیومد کجا گذاشتم... آخرش هم همکارم پیداش کرد. تورو خدا دارویی، درمونی، چیزی؟
خب انگلیسی میخونه دیگه!!!
پاسخحذفآرشیو خونیم تموم شد. پشیمون هم نشدم. دوست داشتم.
خیلی جاها دلم کامنت گذاشتن میخواست ولی به دو دلیل نکردم.
۱- به نظرم بی معنی بود برای یه مطلب قدیمی کامنت بذارم.
۲- احساس کردم خیلی هم جای کامنت گذاشتن نیست انگاری صاحبش اهل این نبوده که کسی میخونه یا نه... و به قول خودش مخاطب خودش بوده... گویا
اما خب خیلی جاها موافق بودم و خیلی جاهای دیگه ش خوشم اومد....
درسته که تنهایی و این تنهایی توی تک تک پستها (نه جمله ها) معلومه... ولی تنهای خوبی هستی... نه از اون تنهاها که آدم غمش میگیره....
به هرحال خوبه که وجود داری!
سلام، جدی جدی رفتی همه رو خوندی؟ حالا باز خوشحالم که حداقل احساس نکردی که وقتت تلف شده (که البته فکر کنم شده). اما باز هم مرسی که این همه وقت گذشتی،
حذفدر مورد کامنت هم، که حقیقتش، شما هر جا که کامنت بذاری من خوشحال هم میشم.
فقط فرق بین تنهای خوب با تنهای بد رو نفهمیدم، فرقشون چیه دقیقا؟ به هر حال مرسی که اسم من تو لیست تنهاهای خوب هست (:دی)
تنهای بد اون تنهاییه که وقتی حرفهاش رو میشنوی یا میخونی غم همه ی عالم میریزه توی دلت....
حذفکه احساس میکنی برای این آدم دیگه هیچکاری نمیشه کرد....
که دلت میخواد این آدم رو نجاتش بدی یه جوری و میدونی که نمیتونی و حالت بد میشه....
اما تنهای خوب اونیه که تنهاست... میدونی.. .میفهمی... ولی نابودت نمیکنه این دونستن و فهمیدن....
میدونی که راه حل داره... میدونی که میشه از تنهایی در بیاد....
میدونی که میشه به آینده امیدوار بود...
و میدونی که این آدم علیرغم همه ی تنهاییش غرق نشده... داره زندگیشو میکنه و بلده لذت هم ببره....
مرسی که تنهای خوبی هستی... مرسی....
در ضمن وقتم تلف نشد... حس خوبی داشت خوندن مطالبت....
مخصوصا اونایی رو که + دادم بهشون :دی....
گاهی به قدری غرق خوندن شدم که یادم رفت حتی + بدم..... که نمیتونی حدس بزنی کجا ها بوده :دی
خوب بنا به این تعریف که گفتی خودمم هم احساس میکنم که تنهای خوبی هستم، اصلا بعضی وقتا تنهایی هم خوبه، یه جور حس مازوخیزمی داره، شاید با همهٔ تلخیش شیرین هم باشه، اما دیگه اینکه اونایی که خوشت اومد رو من از کجا بفهمم، میشه سوال بی جواب، اما خوب شاید بعدها که هی بیشتر از وبلاگت خوندم و شاید شما اینجا سر زدی چیزی گفتی، یه روزی بفهمم اونا کدوما میتونسته باشه.
حذفباید ببینی فکرت کجاها می چرخه. هر کی خودش بهتر می دونه.
پاسخحذفنمی دونم دیگه چی بگم. چون اصلا تجربه اش رو ندارم:) ولی این تجربه رو دارم که آدمهای چیزجابذار خیلی مهربونن.
کامنت بی ربط:)
اگه از من بپرسی ذهنم کجاها نمیچرخه راحت تره، امیدوارم تجربش نکنی هیچ وقت، احساس حماقت بهم دست داره میده. حالا در کّل که مهربون هستم اما باید بگردم یه چند نمونه چیز جا بذار پیدا کنم ببینم چه مدلی هستیم.
حذفیاده اون جریان افتادم که دختره میگه لپ تاپ خریدم، ازش وقتی میپرسن چه مدلی و اطلاعات می خوان فقط میگه صورتیِ :))))
پاسخحذفراستی شما یه فکری بکن برا حافظه ات :|
دقیقا، آخه جالبیش اینه که رشتش همینه، و هنوز منظور سوالِ به این واضحی رو نمیفهمید،
حذفدر مورد حافظه هم که از شما مشورت خواستم دیگه... باز شما انداختین گردن خودم؟
من همیشه حافظه خوبی داشتم(چشمم نزنیااااااااا) برای همین نمی دونم چه راه حلی بدم خب
حذفزدم به تخته. منم قبلا حافظم خیلی خوب بود.
حذفچه جالب هر وقت اینجا میام یه مطلب جدید هست .راستش اومده بودم برای سبیل و اینا یه چیزی بگم دیدم منم مثل مریم هنوزم دوزاریم نیفتاده داستان چی بود .
پاسخحذفآهان قدم بزن .افکارتو بسپر به خیال بزار با خودش ببردت تا ذهنت یه کمی جا باز کنه شاید فرجی شد .
سلام، مرسی که سر زدین، خوب حالا قرار بود برای سیبیلم چی بگین؟
حذفقضیه اینجا بود که منظور این دوستمون زبان برنامه نویسی بود، نه زبانی که تحصیل میکنه، مثل زبان جاوا، ++c, پاسکال.
والا قدم هم میزنم، حداقل روزی ۳۰ دقیقه قدم میزنم، انگار اثری نداره.
پیریه و چکش خوردگی!
پاسخحذفیعنی به این زودی؟ میدونستم دیگه کم کم میاد، اما از حالا انتظارش رو نداشتم، اگه اینجوری باشه ۱۰، ۱۵ سال دیگه قرار هست چی بشم؟
حذفخوب منظورش این بوده یه زبان برنامه نویسی را به زبان انگلیسی میخونه!
پاسخحذفآخیش پیدات کردم,از آخرین روز کره گمت کرده بودم!!!
دقیقا، اما خوب منظور این دوستمون زبان برنامه نویسی بود و ایشون هم دوزاریشون کجِ کج. کجا گم شده بودم حالا؟ مرسی که سر زدین.
حذفتو ورد پرس آدرس اشتباه گذاشته بودی منم یادم رفته بو اینجایی!!!
حذفبله. متوجه شدم چه سوتی دادم، شرمنده ناخواسته آدرس عوضی دادم.
حذفدشمنت شرمنده :)
حذفاین جور مواقع میگن مطمئنی عاشق نشدی؟ D:
پاسخحذفمونا لیزا جان، اگه اشتباه نکنم فکر میکنم یه جورایی تازه فارغ هم شدم
حذفراه حل فراموشی رو ازت میپرسم...فقط اگر یادم بمونه که چی میخواستم ازت بپرسم!
پاسخحذفخوب اگه یادت نموند که من باید بیام و ازت بپرسم فکر کنم، اما خوب من فعلا دنبال راه درمونشم. پیشنهادی؟
حذفپیشنهاد چی؟
پاسخحذفپیشنهادی برای درمان حافظه من دیگه...
حذفاگه داشتم که تقدیم میکردم منتهی من خودم گیجی مزمن دارم.میترسم راه حل بدم اوضاع واحوالتون بهم بریزه!
پاسخحذفپس این درد مشترک هست و همه جایی هست، باز یکم اقلا روحیه آدم بهتر میشه، پس بگردیم دنبال راه حل اساسی
حذف