من دیگر
شعر نمیفهمم، فکر میکنم خنگ شدهام، شاعر نیستم، اما خوب همیشه خواننده که بودهام،
دیگر شعر گفتن به سبک سهراب و نیما را هم نمیفهمم، اصلا این شعرهای جدید را کم
کم نمیفهمم. رابطه آباژور قرمز به سکوت دردناک شب را نمیفهمم، رابطه پنجره بسته با صدای
دهشتناک صبح را نمیفهمم، من سرد مرطوب پاشنده در میان ارواح آرام را نمیفهمم،
ربط این چیزهای بیربط به هم را نمیفهمم، احتمالا اگر بگویم "وای، عجب
شعری" خیلی هم آدم فهمیدهای هستم. اما یک کلام، من ربط گودرز با شقایق را نمیفهمم،
همین....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر