میخواستم
از چیز دیگهای بنویسم، یکهو این یکی اومد وسطش و چون خیلی طولانی میشد، تصمیم
گرفتم اول این را بنویسم و بعد آن را.
حالا
من اسمش را اینجا میزارم سپنتا، از خیلی قبل پیش میشناختمش، یعنی یک جورهایی من
هنوز در رابطهٔ عاشقانه خودم بودم و بعد هم که برای ماهها ندیدمش، تا اینکه
سرنوشتش رغم خورد به شهری که من زندگی میکردم، در همون گیر و در تاریکی رابطهٔ
من بود. یک جورهایی تنها کسانی که میشناخت من بودم و آن بانوی سابق، که خوب
ظاهراً آبشون توی یک جوب نمیرفت. اما مال ما خوب میرفت، اصلا یک مدت تنهایی من او
شده بود و تنهایی او من، باهم میچرخیدیم، اینور اونور میزدیم، مهمونی میرفتیم.
راستش من در اون دوران به شدت درگیر رابطهٔ در حل مرگم بودم فقط همدم هم بودیم،
رفیق تنهایی، چند ماهی به همین منوال بود. نمیدونم کی اما من که تنها شده بودم
اون هم تنها، کم کم داشتم دوستش میداشتم، اما خوب یک جورهایی دیر شده بود، ما رفیق
شده بودیم. اصلا رفاقت همینش بده، رفیق که بشی دیگه نمیشه که عاشق بشی، شاید
بشه، شاید من اشتباه میکنم، اما واسه من نمیشد. چشام رو بستم، به دل خودم گفتم
نه، همه چی گذشت... تا اینکه چند وقت بعد با یکی از دوستهای خودم که توی مهمونیه
خونه خودم هم رو دیدن آشنا شد... رفت و رفت، تا قبلش که رفیق بود، الان هم شد یه
جورایی خواهرِ در غربت. مراقبه، زنگ میزنه، دلواپس میشه، دعوا میکنه، مثل همهٔ
خواهرا بکن نکن میکنه، مریض که میشم میاد و مراقبت میکنه. تو سفر که هستم زنگ
میزنه و دری وری میگه که " تو نباید یه خبر از خودت بدی، ها؟". حالا دو روز پیش
ازدواج کردن، با همون رفیق خودم. کلی غر زد که چرا باید بری سفر، اما خوب مجبور
بودم دست من نبود. از حالا فکر کنم به رفاقت و خواهر بودنش باید مادر خونده شدن رو
هم اضافه کنم.
به حد مرگ این نوشته رو می فهمم .
پاسخحذفاین حس مشترک...
حذفمن خیلی خیلی خیلی مواظبم نقش مادری رو برای پسری ایفا نکنم. بدم میاد. کار صحیحی هم نیست. یک دختر وقتی در مقابل یک پسر نقش مادری گرفت تمام جذابیت اش رو از دست می ده.
پاسخحذفالبته بستگی داره کدوم جذابیت مد نظر باشه. اما خوب بعضی وقتها به اینجا میرسه. منم خیلی راستش خوشم نمیاد اما خوب دیگه...
حذفیعنی آدم نباید عاشق رفیقش بشه؟!!
پاسخحذفبله خدا این مادرخونده رو برای شما حفظ بفرماید.
با تشکر!
نه! فکر کنم نه! رفاقت بر عاشقی ارجحیت داره! یعنی فکر میکنم!
حذفبا نظرت مخالفم.رفاقت هیچ ارجحیتی نداره بر عشق.
پاسخحذفاتفاقا به نظر من وقتی یکی عاشق کسی میشه که باهاش دوست بوده،یعنی یه چیزی توی رابطه دوستی اونقدری خوب بود که دوستی به عشق رسیده.یعنی اونقدری دل تو قبولش داره که حاضر شدی از دوستت به عشقت تبدیلش کنی.این یک گذار خیلی مناسبه به نظر من.
اینجوری حتی اگه رابطه هم بینشون ادامه دار و ابدی باشه.منظور یک عشق پایداره وماندگار،هر دو طرف می دونن که وقتی بخوان هر لحظه دوستشون رو کنارشون دارن و در لحظه ای که باید عشقشون رو...این حس خوب رو هر زوجی ندارن.خیلی ها به اسم عشق و عاشقی تو لحظه ای که باید دوست باشن،تیشه به ریشه ی عشق میزنن.
میترسن دوست باشن.چون میخوان عشق باشن.
و برعکس هم صادقه.وقتی طرف میتونه دوستش رو خیلی دوست داشته باشه که بتونه قلبش رو بهش بده،اگر این کار رو نکنه به نظرم ظلم به خودش کرده.چون فرصت خوبی رو برای یه دوست داشتن ودوست داشته شدن ناب رو از خودش ودوستش دریغ کرده.
این فرصت ها نصیب هر کسی نمیشه.