۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

ته سیگار!

من به تو فکر می‌کنم!

به هر حال من وارد سومین روزی شدم که تصمیم گرفتم سیگار رو کم کم ترک کنم! اما خوب واقعیت اینه که من هیچوقت تصمیمی جدی برای اینکار نگرفتم، یا بهتر بگم هیچوقت به یک نتیجه محکم برای ترک سیگار نرسیدم، حتی الان، اما به هر شکل این تصمیم رو گرفتم.

میدونم که تصمیمی که پشتش یک اراده و انگیزه قوی نباشه خیلی‌ سخته که عملی‌ بشه و به آخر راه برسه، اما خوب...
در دو روز گذشته من میزان مصرف سیگارم رو به یک دهم کاهش دادم، به عبارت دیگه من ده برابر کمتر سیگار می‌کشم! تا اینجا هیچ مشکل خاصی‌ نداشتم! سخت نبود! به هر حال کمبود نیکوتین رو با جایگزین‌های کم خطر پر کرده ام، اما...

مشکل اینجاست که من به سیگار فکر می‌کنم، نه به همون دو یا سه سیگاری که در روز می‌کشم، من به بیست سیگاری که نمیکشم فکر می‌کنم! من لحظه شماری نمیکنم برای نوبت بعدی که سیگار می‌کشم، حتی خیلی‌ هم برام اهمیتی نداره! من به سیگار‌هایی‌ که نمی‌کشم فکر می‌کنم!

من به سردی هوا، مه‌ رقیق صبحگاهی و دختر بلوندی که ایستاده توی ایستگاه اتوبوس و از من و بابام روی هم یک وجب هم بلند تره فکر نمی‌کنم، به سیگاری که همیشه در انتظار اتوبوس می‌کشیدم و الان نمی‌کشم فکر می‌کنم! من موقع کافی‌ خوردن با همکارهام به حرفهاشون و اتفاقاتی که توی بعدازظهر روز گذشته براشون افتاده و اخبار این‌ور و اون‌ور دنیا فکر نمی‌کنم، به سیگاری که در اون لحظه نمیکشم فکر می‌کنم! وسط روز به برنامه‌ام برای ادامه کار و کارهای باقیمانده فکر نمی‌کنم،به سیگاری که بعد از کلی‌ فشار کار نمیکشم فکر می‌کنم! در راه برگشت موقع قدم زدن به برگ های ریخته روی زمین و غروب ساکت و آروم و دلگیر اینجا فکر نمی‌کنم به سیگاری که در حال قدم زدن نمیکشم فکر می‌کنم! 

جعبه سیگارم رو مثل بچه ها از خودم جدا نکرده ام، همین‌جا توی کیفم هست، فندکم هم توی جیب شلوارم، هروقت که اراده کنم هرچقدر دلم بخواهد می‌کشم، من حتی به سیگار کشیدن هم فکر نمی‌کنم، به نکشیدنش فکر می‌کنم!

من همیشه همینطور بودم، او هم که رفت به برگشتنش فکر نکردم، به رابطه‌هایی‌ که می‌توانستم داشته باشم فکر نکردم، به رابطه ای که نداشتم فکر می‌کردم! 

من از ایران که آمدم، به اینجا و آنچه اینجا دارم فکر نمی‌کردم، به خانواده و دوستان و کوچه و خیابانی که نداشتم فکر می‌کردم!

من همیشه همینطور بودم! من هیچوقت به داشته‌هایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!
من دارم به سیگاری که همین الان موقع نوشتن توی زیر سیگاری نیست و برای خودش دود نمیکند فکر می‌کنم، نه به بسته ی سیگار توی کیفم!

من امشب برای اولین بار این را در خودم کشف کردم! بعد از این کشف خنده‌ام گرفت، من خیلی‌ خرم!


پی‌نوشت یک: شاهدش هم همین بغل!

۲۳ نظر:

  1. چه جالب بود و چه خوب توضیحش داده بودید؛ احساس کردم از زبان ِ من است. همان اوایل ِ متن که بودم گفتم جای این "به سیگاری که نمیکشم فکر میکنم" برای من باید "به یاری که ندارمش فکر میکنم" را جایگزین کرد. که رسیدم به اینکه همیشه همینطور بوده اید. شاید اگر من هم سیگاری بودم و قرار بود ترکش کنم همین حالت را داشتم. من هم خنده ام گرفت. من هم خیلی خرم...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. حقیقت اینه که شاید اینها جزو خرّیت‌ها باشه! اما خرّیت‌های دوست داشتنی‌ای هستن! دوباره شد همان داستان گیس و گیس کشی‌ از ورای شبکه‌های مجازی!

      حذف
  2. اولا که way to go در موردِ کم کشیدن یا ترک کردن سیگار! من شخصا اگه به خودم اجازه بدم که بکشم ترکش برام سخت خواهد بود!
    از بین همه نداشته هایی که ناراحتت میکنه، من با قسمت مهاجرت و دوری و نبودن در کنارِ عزیزانم رو کاملا میفهمم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. می‌دونم مامان! هردو رو!

      اینکه سخته رو می‌دونم و میفهمم! نا سلامتی تنها همدم و همراهمه! که دارم از خودم میگیرمش!

      درد دوری هم که هم من می‌دونم و هم شما!

      حذف
  3. "من هیچوقت به داشته‌هایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!" غم انگیزه، نیست؟!
    (گلبرگ اینا)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. غمنگیزه! خیلی‌ هم هست! اما از اون غم‌انگیز‌های ابلهانه! از اون خنده دار ها! از اونها که به جای‌های های گریه کردن باید هرّ و هرّ بهشون خندید!

      حذف
  4. خب این حس حداقل در مورد نکشیدن سیگار طبیعیه.اما باید واسه خودت انگیزه تعیین کنی از ترک سیگار.یعنی خدایی بی انگیزه میخوای کمتر بکشی؟اینجوری که خدای نکرده دوباره میری سمتش.
    اما خب باید بگم که در مورد بقیه حالاتی که وصفشون کردی درسته که طبیعی نیستن،اما خیلی هامون بهش دچاریم.ایضا خود من!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اقا ما صبح داشتیم میرفتیم سرکار نشد شاهدت رو گوش کنیم.این ترانه مال رستاکه که خونده.حالا اسم اون اقاهه اون بالا چی میگه رو نمیدونم!سریعا رسیدگی شود!
      در ضمن خیلی هم خوبه که داری به ترک سیگار مبادرت می ورزی و همون طور که خان داداشم اذعان کرد من هم میگم ادامه بده با ارزوی موفقیت:)))
      چه جایزه هایی ولی در انتظارته!

      حذف
    2. راست میگه مهسا، منم دیشب گوش نکردم. مال رستاکه و یکی از موزیکهای مورد علاقه منه!

      حذف
    3. خیلی‌ خوشحالم که همراه باد نرفتی و سالم برگشتی‌!

      اون آقاهه، کسیه که به اشتراک گذاشته! اگر لینک رو در یک صفحه جدید باز می‌کردین، در ادامه تیتر آهنگ نام رستاک رو هم میدیدین!

      نمیدونم، اتفاقی بود که افتاد و گاهی‌ وقت‌ها باید با اتفاق‌ها همراه شد! شاید شد! شاید! اگر هم نشد که .... افسوس! تا ببینیم که چی‌ میشه!

      حذف
    4. الان این جمله ای که گفتی یعنی چی؟من نفهمیدم منظورت رو!
      "نمیدونم، اتفاقی بود که افتاد و گاهی‌ وقت‌ها باید با اتفاق‌ها همراه شد! شاید شد! شاید! اگر هم نشد که .... افسوس! تا ببینیم که چی‌ میشه!"

      حذف
    5. این تصمیم رو گفتم، اینکه درسته خیلی‌ اتفاقی شروع شد، اما شروع شدنش بهتر از نشدنش هست، پس میریم! هر کجا که بادا باد!

      حذف
  5. ادامه بده. آرزوی موفقیت.

    پاسخحذف
  6. خيلي از ماها اينطوري هستيم به انچه نداريم و آنچه قبلن داشتيم و حالا نداريم فكر ميكنيم. مثل رژيم گرفتن براي لاغري. آدم نميخورد و به تمام نخورده هايش فكر ميكند مدام به لحظه اي كه در آن چايش را با دونات ميخورده فكر ميكند به لحظه اي كه يك بشقاب برنج ميخورده و حالا نميخورد. هيچ چاقي به كاسه ي سالادش فكر نميكند به ميوه ي ساعت دهش كه به جاي كيكش ميخورد مثل سيگاريها

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. پست قبلی‌ هم گفتم! من عاشق این حضور ذهنت و مثال‌هایی‌ که می‌زنی هستم! اینکه احساس می‌کنم منظورم رو از خودم هم بهتر فهمیدی!

      حذف
    2. تشكر ميكنم آلن جان! از بس خوب وصف كرده بودي، شيرفهم شدم.

      حذف
  7. برای اولین باره که میتونم شاهدت رو بشنوم ... اولین چیزی بود که چند سال پیش از رستاک شنیدم و اینقدر دوستش دارم که از همون وقت شد زنگ اختصاصی آقای سین روی تلفن همراهم ...
    اما الان دیگه " پاییز سال بعد " و " دریا " ش رو هم همینقدر دوست دارم ( میبینی کامنتم چقدر مرتبط با نداشته های تو بود !!)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نکنه که آقای سین هم سیگار میکشه خدایی نکرده! هرچی‌ نباشه من برادر بزرگم!!!
      راستی‌ سوغاتی‌های وسطی چی‌ شد؟ نداشت؟ :دی
      (کامنت من هم خیلی‌ مرتبط بود!!!)

      حذف
  8. من همیشه همینطور بودم! من هیچوقت به داشته‌هایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!
    این بخش از پستت رو بارها زندگی کرده ام!(متاسفانه)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. واقعا متاسفانه! کاش جور دیگه ای‌ بود!

      حذف
  9. نه بابا ! بزرگه و کوچیکه آنتی اسموکند ، فقط وسطیم یه ذره گریز پاست که اونم خوبه ، نمیشه که همه عین بیسکوییت های توی جعبه استاندارد باشند !! برای همین هم سوقاتی های اون از همه بیشتر بود !!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب خدا رو شکر! حالا سوغاتی هاش چی‌ بود؟ بود اصلا چیزی؟

      حذف