۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

اتوبوس سواري!!!

من جزو اولین هم دوره‌هایم بودم که به محض رسیدن به سن قانونی‌ گواهینامه گرفتم! ماشین باز نبودم! هیچ ماشینی رو نمیشناسم اما عاشق رانندگی‌ کردن بودم! شاید یکی‌ از دلایلش تنبلیم بود! همان تنبلی که اکثر ما ایرانی‌ها دچارش هستیم، همان رفتن برای خرید از مغازه سر کوچه با ماشین!!!

اما من بعد از چند سال که اینجا هستم هنوز گواهینامه‌ام رو عوض نکردم! نه اینکه نتوانم، نخواستم! نه اینکه ماشین نداشته باشم! که حتی خریدم که انگیزه عوض کردن گواهینامه باشه، اما سوار نشده، فروختم! یک حسی درون من هست برای این امتناع!

زندگی‌ شخصی‌ و اجتماعی من در اینجا خلاصه میشود در چند تا دوست و آشنا که اینجا دارم! این‌جایی‌ها خیلی‌ علاقه به اشتراک گذاشتن زندگی‌ با خارجی‌‌ها ندارند! تعداد معدودی از دوستان هستند! که فکر می‌کنم آنها شرقی‌‌هایی‌ بودند متولد غرب! جبر جغرافیا! اما این بار مثبت برای آنها!

اکثر دوستان من در اینجا یا ایرانی هستند، یا خارجی‌‌هایی‌ که اینجا زندگی‌ میکنند! چند تایی این‌جایی!!! نسبت که بگیریم به جمعیت، در اقلیت هستند!

زندگی‌ اجتماعی من اما ابعاد دیگه ای‌ هم دارد! کارهای دیگه ای‌ که می‌کنم، نه به خاطر سرگرمی‌، که برای زنده نگه داشتن زندگی‌ اجتماعی، روحیه اجتماعی...

زندگی‌ اجتماعی من را اتوبوس سواری‌ و کلاس زبان و باشگاه زنده نگه داشته! اکثر دوستان نزدیکم رو یا در اتوبوس ملاقات کردم! یا کلاس‌های زبان هلندی یا محل کار!

فکر می‌کنم یکی‌ از دلایلی که روح من علاقه به راندن اتومبیل شخصی‌ ندارد همین اتوبوس سواری‌‌های روزانه است! اتومبیل زندگی‌ اجتماعی من رو از من خواهد گرفت! من به این زندگی‌ اجتماعی برای بقا نیازمندم!

من آدمی‌ نیستم که غروب‌های تاریک و سردم رو به تنهایی بگذرونم! احتمالا افسرده میشم! دیوونه! من هیچ زمانی‌ برای استراحت به جز شش ساعت زمان خوابیدنم ندارم! اما همچنان با آدم ها بودن رو به تنها بودن ترجیح میدم! من برای بقا به این کم خوابی‌‌ها نیاز دارم! من به گذراندن وقت با آدم ها نیاز دارم! من روح خودم رو در تنهایی هام خواهم درید! من آدم تنها نشستن و موندن نیستم! 

مامان همیشه میگفت که اینقدر دَدَری نباش! بودم، هنوز هم هستم!


پی‌نوشت یک، شاهدش هم همین بغل! بی ربط!

پی‌نوشت دو، امشب بعد از کار مهمون داشتم! دوستی‌ که برای اولین بار یک سال پیش در اتوبوس ملاقات کردم! از این جمله شروع شد؛ آر یو ایرینین؟ نخیر! خندید!!! خندیدم!!! اولین نبود و آخرین هم نه! خوش گذشت! من اتوبوس سواری‌‌های صبح‌های تاریک و یخ زده اینجا رو برای همین دوست دارم! 

پی‌نوشت سه، نزدیک‌ترین دوستم رو در کلاس زبان!

پی‌نوشت چهار، فردا شاید دوباره آغاز یکی ازهمین لحظه ها باشه!


۱۲ نظر:

  1. من توی ایران گواهینامه نگرفتم اینجا که بماند. کمبودی هم حس نمیکنم و بعید میدونم برای گرفتنش روزی اقدام کنم.
    معلومه روابط عمومیت خوبه ها آلن. آفرین.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره شاید باید مدیر روابط عمومیه یه جائی‌ میشودم! حیف کسی‌ نفهمید توانایی هام رو!

      حذف
  2. من رانندگی رو خیلی دوست دارم. ولی اگر منم توی مرکز شهر زندگی میکردم شاید رانندگی نمیکردم، راست میگی آدم از تو حبابش بیرون میاد اینطوری.
    منم آدم تنهایی نیستم... میپوسم... جای سختی از دنیا هم هستی. این طرفا بخصوص طرفای «تهرانتو» ایرانی ها تنها نمیمونن! بالاخره یکی کِرِ خودشون پیدا میکنن!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره یکی‌ از مشکلات من اینجا همینه! خوش به حال شما، خوبه که اینقدر همزبون دور و برتون زیاده!

      حذف
  3. ما که اهنگمونُ گوش دادیم، بریم دیگه.

    پاسخحذف
  4. باید یک فکر اساسی برای خودم بکنم .من آدم تنها بودم نبودم اما شدم .حالا ساعتها روزها هفته ها می گذرند و تنهایی هست و من این مبل چرمی سیاه و دوستانی آنطرف مانیتور .
    این شاهدت پدرمنو که درآورد ! رحم کن!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب می‌فهمم، خوب! حتما یه کاری بکنید، اصلا خوب نیست!

      حذف
  5. یادم باشه که یه پست در مورد حسم به رانندگی کردن بنویسم.ولی فقط باید یادم باشه

    پاسخحذف
  6. من هم در همان انفوان ِ هجده سالگی گواهی نامه گرفتم و هیچوقت پشت ِ فرمون ننشستم؛ نگذاشتند یعنی. حتا پارسال تمدیدش هم کردم و الکترونیکی شد.
    اگر زمان ِ قدیم بود میشد از گواهی نامه ام برای گرو گذاشتن در کلوپ و کرایه ی فیلم وی اچ اس استفاده کرد؛ اما خب الان همان یک استفاده را هم ندارد

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آها و درضمن که عاشق ِ اتوبوس و مترو سواری هستم. عاشق ِ اینکه آدمای دیگه را دید بزنم و برای زندگی ِ هر کدامشان در سرم قصه ببافم و همان زمان های کوتاه را به خودم دیگر فکر نکنم.

      حذف