۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

آذر

فصلها مرزی ندارند!

روشن کردن یه آباژور کم نور، رقص شعله یک شمع روی میز، لابلای دود عود با طعم قهوه، یک لیوان بزرگ چای داغ، پلی کردن آخرین قسمت از رادیو روغن حبه انگور، به دست گرفتن برادران کارامازوف که چند هفته هست در صفحه صد و پنجاه و سه روی میز درجا میزنه میتونه یک غروب اردیبهشتی رو به یک بعد از ظهر دلگیر اما دوست داشتنی پاییزی تبدیل کنه! حتی امروز غروب هوا هم سرد بود!

من فعل "گشته" خزان نو بهار من رو به تنهایی و با دستای خودم صرف کردم!

امروز دلم با اردیبهشت نبود، پیش آذر بود!


پی نوشت یک: این هم شاهد امروز

پی نوشت دو: تشکر از یک دوست برای این رادیو