۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

آذر

فصلها مرزی ندارند!

روشن کردن یه آباژور کم نور، رقص شعله یک شمع روی میز، لابلای دود عود با طعم قهوه، یک لیوان بزرگ چای داغ، پلی کردن آخرین قسمت از رادیو روغن حبه انگور، به دست گرفتن برادران کارامازوف که چند هفته هست در صفحه صد و پنجاه و سه روی میز درجا میزنه میتونه یک غروب اردیبهشتی رو به یک بعد از ظهر دلگیر اما دوست داشتنی پاییزی تبدیل کنه! حتی امروز غروب هوا هم سرد بود!

من فعل "گشته" خزان نو بهار من رو به تنهایی و با دستای خودم صرف کردم!

امروز دلم با اردیبهشت نبود، پیش آذر بود!


پی نوشت یک: این هم شاهد امروز

پی نوشت دو: تشکر از یک دوست برای این رادیو 

۱۴ نظر:

  1. این اپیزودش خیلی خوب بود.مخصوصا اون تکه از فیلم طعم گیلاس عباس کیارستمی... و مثل همیشه گوران برگویچ های عالی.
    این فواد رو خیلی دوست دارم.پسر بسیار فهمیده ای هستش.امدن رشت و یک دیدار عمومی داشتند.هایده هم مادرش هست و ادهر...آخ که این مرد صداش رو از بهشت داره.
    برادران کارامازوف به کجا رسید؟من با داستایوسکی آبم تو یه جوب نمیره!دوستش ندارم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دروغ چرا! منم با این جلد اولش آبم توی یک جوب نمیره! مخصوصا که خودش هم توی مقدمه این رو میگه! انگار دارم دارو میخورم!

      حذف
  2. خوشحالم که بعد از مدتها مهمان خانه ام بودی. خوش آمدی.
    گولدن

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی گولدن جان! حتما میزبان خوبی بودی که همیشه مهمونتیم.

      حذف
  3. شما که غریبه نیستید، رادیو یدونه بود اونم چهرازی. گذشت، تموم شد، بدبختیمون اینه به رادیو هم نمیتونیم دل ببندیم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بله آقا، بله! البته که ما به جمع چهرازی ها دیر رسیده بودیم.

      حذف
  4. چیزی که نفهمیدم اینه که با این غروب آذری نشونه بهتر شدن حالته یا نیست!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. از اون سوال سخت ها میپرسی مامان! چی بگم، نمیدونم خودمم.

      حذف
  5. بیا و مردنگی کن و خصوصی آدرس ف. ب رو برام بنویس ، دیگه کمتر توی وبلاگ مینویسم ، لااقل اونجا داشته باشمت

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چرا همه میخوان برن؟!چرا همه میخوان کم کار بشن؟!

      حذف
    2. خیلی سوال خوبی پرسیدی، ذهن منم مشغول کرده

      حذف
  6. خوش به حالت كه هنوز كتاب ميخواني من كه هيچ...

    پاسخحذف