۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

من بی شاخ و دم

اهل خرید کردن که نیستم، همیشه یک نفر باید دستم رو بگیره، ببره، انتخاب بکنه و من پرداخت بکنم، سخته، خیلی‌ سخت، چه برسد به هدیه خریدن، اون که برای خودم هست میمونم، چه برسه به دیگری.
مسیج دادم، گفت که میاد. ساعت هفت قرار گذاشتیم،  جلوی هتل بود، مثل هر روز سر وقت، لباس آبی و سفیدی به تن داشت، زیبا شده بود، این رنگ میومد بهش. تاکسی گرفتیم رفتیم یک مرکز خرید، بعد از کلی‌ گشت و گذار بالاخره تصمیم گرفتم که چوب غذا خوری کره‌ای بگیرم، مال اینجاست، فلزی هم هست، شاید یادگاری خوبی‌ باشه. برای دوستانم، دست خالی‌ که نمی‌شه بر گشت.
یکهو دلم خواست یک چیزی هم برای اون بگیرم، یک یادگاری، برای این دو سه هفته که پا به پام بود، راهنمام بود، حتی غذایی که برام پخت. چند دقیقه پیش که مشورت می‌گرفتم گفت که هدیه خوب عطره....
دستش رو گرفتم بردم طبقه پایین. گفتم برای یکی‌ از دوستانم عطر می‌خوام، چندجا عطر تست کردیم، خوشم نیومد، اون هم خوشش نیومد، از دهنم در رفت و پرسیدم " شنل کجاست؟". از روز اول که اسم عطر‌م رو پرسید در خاطر‌م مونده بود، از اینکه عطرم شنل بود خوشش می‌اومد.  حالا نمیدونم چرا، شاید چون مرد‌ها  اینجا زیاد عطر نمی‌زنند. شاید هم یکجورایی چون این چیزها اینجا لوکس هست و نمیتونه خودش بخره.
ما در تموم این مدت به بدبختی با هم صحبت میکردیم. انگلیسیش خوب نیست. اما سعیش رو میکرد... من هم. اما شیرینه.
 رفتیم. دخترک فروشنده نه گذاشت نه برداشت، "چنس" رو داد دستمون. بعد از "ادن" این دومین عطر زنانه ایست که مدهوشم می‌کنه، یکهو گفتم خوبه، اونهم تائید کرد. دختر قیمت رو روی ماشین حساب نشون داد، مخم سوت کشید، بالای صد یورو بود. اون هم سی‌ میل نمیدونم شایدم پنجاه بود. بد عادتی دارم، روی نه گفتن ندارم، مخصوصا که می‌خواستم هدیه بدم به اون،  نمیخواستم جلوی خودش بگم نه. خریدم
تمام مدت به خودم فحش میدادم که حالا صنمش چیه که عطر صد و اندی یورو‌ای کادو بدی... گفتم ولش کن میبرم هلند میدم به فرشته... یادم اومد که کدوم فرشته... بعد هم اون که اصلا از این عطر متنفر بود... یک دفعه براش کادو گرفتم، با ذوق و شوق... گفت میدونم عطره، خدا کنه "چنس" نباشه... آب سرد ریختن روم.
گفتم نگه میدارم میبرم برای خو‌اهر جان. اون که عاشق این عطره. بعد دیدم که از اون ور دنیا معلوم نیست  حالا کی عطر سی‌ میل بگیرم دستم ببرم بگویم چه؟ یک وقت به تیریژ قباش بر بخوره. از این اخلاق ها نداره اما خوب... 

رفتیم کافه، برای من موکا گرفت برای خودش آب میوه. همیشه میخنده، بدون دلیل، اما می‌خنده. منتظر بهونه‌ هم حتی نیست... خندش رو که دیدم یادم رفت. یاد این دو سه هفته افتادم که چقدر اومد و رفت، چقدر میزبان خوبی‌ برای من غریب بود. بی‌ اختیار بسته رو دراوردم، گذاشتم جلوش. برای اولین بار قیافش متعجب شد... گفت نه نه، گفتم برای توِ . ذوق مرگ شد، واقعا شد. غش غش میخندید، اگر می دونستم این‌قدر خوشحال می‌شه، حتی توی مسیر هم به ندادنش فکر نمیکردم. هر دو دقیقه می‌گرفت دستش میخندید. گفت امشب خوابم نمیبره، خندم گرفت. گفت یه چیزی بگم، خجالت می‌کشم... گفت: تو که بری من تا یک سال دوست پسر نمی‌گیرم، خجالت کشید، روش رو به دیوار کرد، غش غش خندید. بچست یکجورایی هنوز... 

توی تاکسی هنوز می خندید. میپرسید هلند چه جوریه... بیام اونجا زبان یاد بگیرم؟
گفت من فردا نامه‌ام رو مینویسم، تو دیگه ننویس، من یادگاریم رو گرفتم... قرارمون این بود که برای یادگاری یه نامه بهم بدیم مثل بچه دبستانی ها.  از همون روز اول هم میگفت زشته که مرد نامه بنویسه، حالا چرا، نمیدونم. من هم گفتم باشه...


اومدم هتل، صورتش از یادم رفت، باز گفتم عجب غلطی کردم با این یادگاری خریدنم. فکر کنم کل کادوهایی که برای دوستان صمیمیم گرفتم از این یادگاری ارزون تر شد...

۷ نظر:

  1. بنده خدا مگه نمیدونستی عطر همه مدلش گرونه .کاش بهش نمیدادی .حالا هزار جور فکر و خیال می کنه برای خودش طفلک .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب از این نظر که بهش فکر نکرده بودم. اشتباهه دیگه... اما قاعدتا با اون نامه من بیشتر باید فکر و خیال میکردم تا اون با این عطر... البته سعی می کنم بزارم در اولین فرصت...

      حذف
  2. به نظرم کار خوبی کردی که محبتش رو جبران کردی. به هر حال سه هفته هم زمان کمی نیست. اما مواظب باش امید واهی پیدا نکنه. چون خیلی عذاب بزرگیه براش اگر فکر کنه تو نظری داری و امیدوار بشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه خیلی‌ به ورطه خیال و اینا نمی‌رسید، یعنی‌ فکر می‌کنم که نمی‌رسید، میدونست که من یه مسافرم که شاید اولین و آخرین باری باشه که پام رو اونجا میزارم و من هم، همین. منم میخواستم به عنوان تشکر و یادگاری براش یه هدیه بگیرم. امیدوارم که همچین چیزهایی که شما میگید نباشه.

      حذف
  3. اول اونکه چه کار خوبی کردی که به فکر خرید هدیه بودی.افرین به این نکته سنجی ات.
    دوما من با هدیه ی گرون دادن مخالفم.هدیه ی گرون توهم ایجاد میکنه و همینطور توقع رو بالا میبره!ثالثا آقاجان عطر هم شد هدیه؟!
    حالا خوب شد به باور عوام عطر جدایی میاره وگرنه باید می اومدیم کره جشن نامزدی ات!
    حالا بابام اگه دوما من رو می شنید میگفت:نه که تو هدیه ی گرون دلت نمیخواد و همش تو کار معنویات هستی!!؟یعنی بابام هم نگه من خودم به خودم تذکر میدم!یک همچین فرهیختگی در من نهادینه شده!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هدیه دادن کلا خوبه و دوست دارم! حالا گرون و ارزونش رو نمی‌دونم!

      ممنون از این احساس فرهیختگی و رو راستی‌ تون!

      حذف
    2. با هدیه ی گرون این مدلی که بخوام بدم به کسی که شاید هرگز دیگه نبینمش مخالفم.
      مخاطب هدیه خیلی خیلی خیلی برام مهمه.من به هرکسی هرچیزی نمیدم.چه ارزون چه گرون.چون سخت میشه فکر طرف رو خوند.تو از سر دوستی و دل بهش هدیه میدی اون با عشق بر میداره!
      گاهی یه برگ کاغذ هم یه دختر رو دیوونه میکنه.چه برسه به اینکه یکی از گرد راه برسه و چمیدونم یه عطری گردنبندی چیزی بده به دختر.اونقدری سریع دل دختر میلرزه که چشمش روی واقعیت بسته میشه که بابا جون این یه هدیه با نیت معمولیه.عشق قاطی اش نیست.صرفا یه تشکر دوستانه است نه توجهی که تو فکر میکنی.
      قیمت هدیه هم خیلی چشم دخترها رو میگیره.حالا هرچه قدر هم بگیم که ما به حس توش توجه میکنیم.برای همین خیلی باید مراقب بود که چی رو داری به کی میدی!
      حالا چون من دخترم اینا رو از دریچه ی حس خودم میگم که البته این توهمات نوسان داره.گاهی یکی هم پیدا میشه که بفهمه موقعیت ها رو...اما فقط گاهی!
      خیلی وقت ها توهمه کار خودش رو میکنه!

      حذف