۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

اتوبوس بازی...



کاش لااقل هنوز هم راه خانه‌ات از کنار خانه من رد میشد، هر روز که به خانه بر می‌گشتم، یک اتوبوس سوار می‌شدیم، من که پیاده میشدم، نگاهم به نگاهت گره میخورد، مات می‌ماندم به چشمانت، تو دور میشدی و چشمانم دنبال تو میدویدند. شب نمیخوابیدم که فردا زودتر بیاید و باز با چشمانت عشق بازی کنم. مثل آن روزها ...

۴ نظر:

  1. هیچی درست نمی شه. شک نکن!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یادمه مامان بزرگم همیشه این رو میگفت که اگه یه نفر تمام عمرش پیکان سوار باشه خیلی‌ راحت فرداش میتونه سوار مرسدس بشه. اما اگه همه عمر سوار مرسدس بودی نمیتونی‌ فرداش پیکان سوار بشی‌، ترجیح میدی پیاده بری... حالا قضیه من بر عکسه. من به همون اتوبوس سواری‌ هاش هم بعضی‌ وقت‌ها قانع میشم.

      حذف
  2. به این گلدن گوش نکن ممکنه یه وقت یه چیزی درست شه!

    پاسخحذف