۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

فاحشه

امروز گند زدم به زند‌گی‌ام، گند زدم... یک جورهایی مثل دختری‌ام که باکرگیش را از دست میدهد، نه برای عشقش، برای هوس. اصلا شاید مثال درستی‌ هم نباشد، نمیدانم چه حسی دارد، فکر کردم شاید شبیه باشد همین.
فاحشه شدم، به همین راحتی‌، نمی‌دانم چه فکری کردم، اما فقط میدانم که گفتم "به جهنم" و شدم. دیگر همین را هم ندارم که پزش را بدهم، ندارم که ابراز فضل کنم، ندارم که بگویم رابطهٔ بدون عشق که رابطه نیست، فاحشگیست، شدم، اصلا همین الان هم دلم میخواهد بگم، "به جهنم" که شدم. اصلا خوب بود. اصلا خوب کردم.
یک جور‌هایی‌ سنگین بود که همه برای من فاحشه باشند و من نباشم، اصلا خوشحالم که شدم، "به جهنم".

فقط چشمانم را که میبستم، هنوز تو بودی، شاید اصلا فاحشه شدم که با تو باشم...

۱ نظر: