یک روزهایی میشود که همینطور که توی اتوبوس نشسته ای و سرت را به پنجره چسبانده ای و فکر میکنی، به جای گذر ماشینهای آن طرف خیابان گذر روزهای گذشته را میبینی، مخصوصا آنها که دیگر تکرار نمیشوند،
هزار هزار که عاشق شوی و دوست داشته باشی و دوست داشته شوی و هم آغوشی کنی، آن بار اول نمیشود که توی تاکسی نشسته بودی و کنارت نشسته بود و دلت میلرزید و نمیدانستی چه باید بگویی و ناگهان حس میکردی دستت گرم شده است و باورت نمیشد که دستت را توی دستان ظریفش گرفته و خیس میشدی، با تمام وجود ولی آهسته دستت را میچرخاندی و دستش را میگرفتی و آرام فشار میدادی.
هزار هزار که کادو بگیری روز عشاق و تولد هایت، آلبوم عکسهای بچگیش نمیشود . آن روز که برای تو آورده بود و فکر میکردی اولین و آخرین صاحبش هستی و ته دلت قرص میشد به دنیا.
هزار هزار که مادر ببوستت آن روز نمیشود که جشنواره تئاتر بود و فکت درست قبل از اجرا قفل کرده بود و با دهان باز مانده عّر میزدی و مامان بدو بدو میرسید و بغلت میکرد آنقدر گونههایت را میبوسید که یخ فکت از گرمای بوسههایش آب میشد، آخر تئاتر غلومی که بدون غلومی نمیشود.
هزار هزار که همه غر بزنند و دعوا کنند که نکش این سیگار کوفتی را، آن بار اول نمیشود که بابا فهمید سیگار میکشی و به جای سیلی توی گوشت، روی بستهٔ سیگار توی صندوقچهٔ خاطرههایت یک نامه گذاشته بود به این بلندی، آنقدر دردت آمد که هی میخواستی سیگار بکشی.
هزار هزار که هر روز با خواهرت صحبت کنی و پیغام بدی و پیغام بگیری، آن اولین نامه ای نمیشود که بعد یک هفته از رفتنش از خانه، پست چی آورده بود. خواهری که تا یک هفته قبلش آبتان توی یک جوب نمیرفت و خط اول نامهاش این بود: "دلم برات تنگ شده داداشی جونم".
هزار هزار که ماشین بخری و سال به سال مدل عوض کنی، آن اولین بار نمیشود که گواهینامه در دست ماشین را گرفتی و دنبال رفیقت رفتی و کل روز را جاده نوردی کردی.
هزار هزار که جایزه بگیری آن روزی نمیشود که سر صف مدرسه گفتند آنهایی که اسمشان آلن است بیایند و جایزه بگیرند و تو هم رفته باشی و آنها برت گرداند و یکی آن وسط دروغگو خطابت کند، آنها که نمیدانستند من همیشه دو اسمه بودم و اینقدر سنم قد نمیداد که بدانم کدام مال شناسنامه و مدرسه است و کدام مال کوچه و خیابان. بعد که فهمیدند برایت جایزه بگیرند و آنقدر از آن جایزه متنفر باشی که سر کلاس باز نکرده بدهیش به بغل دستیت.
هزار هزار که کنکور قبول شوی مدرک بگیری و مصاحبه بروی، آن بار اول نمیشود که گفتند فلان مدرسه قبول شدی و با پدر و مادرت برو برای مصاحبه، و شبش تمام تقدیر نامههای ابتدایی و تئاتر و سرود و نقاشی ات را بغل بزنی و آن را هم که رویش نوشته دیپلم افتخار رو بگذاری که بدانند اگر نیم وجب قد داری اما دیپلم گرفته ای که فردایش بروی و بگوئی من خیلی برای خودم آدمم.
زیاد بوده از این اولین بار ها، اما ماندهام که دیگر تا اخر زندگیم چند تا از این اولین بارها برایم مانده است که دلم را خوش کنم، یکی را میدانم؛ اولین فرزند و اولین باری که بگوید بابا، که آن هم بعید میدانم که کسی بتواند روزی نظرم را عوض کند و تصمیم بگیرم یک الدنگ مثل خودم را تحویل جامعه بدهم، که وقتی به سن من رسید روی یک کاناپه نشسته باشد و سیگار بکشد و حسرت روزهای گذشته را بخورد و تصمیم بگیرد که یک الدنگ مثل خودش تحویل این اجتماع ندهد.
زدی تو خط نوستالوژی پسر...
پاسخحذفای بابا، این دنیا دار نوستالوژی دختر...
حذفهمیشه این اولین بار نویسی ها برام جالب بوده....
پاسخحذفمن هیچ اولین باری رو یادم نمیاد توی زندگیم....
البته اینا همش هم اولین بار نبود، یا اولین باری بوده که من یادم میاد، اما خوب این خاطرهها همیشه شیرین هستن
حذفبه نظر من اگه بچه ای داشته باشی که مثل پدرش قشنگ بنویسه دلیل لازم و کافی برای بچه دار شدن داری!
پاسخحذفالان نمیتونم ذوق زدگی و خوشحالیم رو از اینکه یکی بهم گفته قشنگ مینویسی پنهان کنم، اما خوب حتی اگه فرزند من هم قشنگ بنویسه آخرش احتمالا همون جایی از دنیا رو میگیره که باباش گرفته، هیچ جا! اما خوب شایدم دنیا رو از یه گابریل گارسیای دوم محروم کنم مثلا
حذفاز الان داری بین بچه اول و دوم فرق میزاریاااا
پاسخحذفیعنی لذتی که اولین بار از بابا شنیدن اولی می بری رو برا بچه دوم کمتره
کسی هست حسرت نخوره برای گذشته؟؟
از روز اول همه حسرت می خورن
آدم و حوا هم روزی که رسیدن زمین مطمئنن حسرت خوردن
حسرت همیشه با هممون بوده.... اما باید بیخیالِ این حسرتا شد، من یکیو اکثر اوقات افسرده می کنه
سین جان، من میگم بچه نمیخوام، شما میگی بچهٔ اول یا دوم؟ حالا من سر همون یکیش هم هنوز نظرم منفیه، شما اجازه بده اگه نظرم عوض شد، قول میدم بینشون تفاوت قائل نشم، اما خوب واقع گرایانش اینه که فکر میکنم تولد اولین فرزند و بابا گفتن اولین فرزند هنوز هم یه جورایی متفاوت هست، اما خوب تا تجربه نکنم نمیتونم نظر قطعی بدم.
حذفمن حسرت گذشته رو نمیخورم، یعنی تا بحال زیاد نخوردم، شاید فقط یه لحظههای خیلی کوتاه بوده، گذشته و خاطرات و نستالوژی رو خیلی دوست دارم، زیاد، اما حسرتشون رو نمیخورم، یعنی اصلا دلم نمیخواد الان مثل اون موقع باشه.
خوش به حالت
حذفهرچند منم اهل حسرت خوردن نیستم و از خیلی از اشتباهاتم پشیمون هم نیستم حتی
اما فقط یه حسرت تو زندگیم دارم
شاید روزی منم بتونم دیگه حسرتشو نخورم
همون حسرتی که نوشتی و بعد پاکش کردی؟ اما هیچ وقت حسرت چیزی رو نخور، چون اون چیزی که تموم شده، دیگه تموم شده، دوم اینکه شاید همیشه فرصت بزرگتری باشه. اما بعضی وقتها شاید تلخی حسرت خوردن هم شیرین باشه.
حذفآره
حذفنمی دونم، شاید، تو این 10سال که هنوز هیچ شیرینی ای احساس نکردم
بعضی تلخیها هم با گذشت یه عمر حتی شیرین نمیشن.
حذفهمیشه اولین بارها خیلی عزیز هستن حتی اگر تلخی هم قاطی شون باشه.
پاسخحذفبعدشم حق با خانوم سینِ.شما الان بین بچه هات فرق گذاشتی؟!!
اولین بارها تجربهٔ یه دنیای جدیده، یه لذت جدید که تا قبل از اون نبوده، یه جورایی لحظهٔ صفر تاریخ اون لذت هست برات، جایی که درکش کردی، حتی اگه تلخ باشه. منم عاشق همینش هستم،
حذفبه خانوم سین هم گفتم، من هنوز سر داشتن نداشتنش حرف دارم، شما میگی اول و دوم؟
خب بالاخره که بابا میشی...نکنه خودتو عادت بدی اولی از دومی بیشتر بخوای...من که بین بچه هام فرق نمیذارم.شما هم میتونی بیای پیش من کلاس.ارزون حساب میکنم."آموزش اونکه چگونه همه ی فرزندانتان برایتان اولین باشند"
پاسخحذفحالا اینا رو میگم.ولی پس فردا یه مامان فرق بذار نشم یه وقت!!!
راستی میبینین؟من خداحافظی کرده هنوز همینورا هستم؟!بی خود پست گذاشتم کم پیدا میشم.الان که بیشتر میام سر میزنم!!!
شدم مثل اینا که مهمونی تموم میشه رفتن پشت در اف اف رو میزنن دارن حرف میزنن.من الان مثل اونام!!!
همین دیگه، گفتم که قراره که نشم، اما اگه تصمیم گرفتم و نظرم عوض شد حتما میام کلاسهای خودت، بدون برو برگرد. دوم اینکه دلم میخواد بگم نرو، کجا میخوای بری؟ هی پست بذار بخونیم، کامنت بذاریم جواب بدی. اما خوب چون فهمیدم برای چی خداحافظی کردی (تو نظرهای پستت)، دعوات میکنم، میگم برو به کارت برس. اصلا از فردا نباید اینجا سری بزنی. همش ۶ ماهه، هم ما طاقت میاریم هم تو طاقت بیار.
حذفنه بابا 6 ماه من طاقت نمیارم!فوقش هفته ای دو سه تا پست بذارم نه بیشتر!!!
حذفبعدشم دعوام بکنی ازت گرون میگیرما!!!تازه یه کاری میکنم بچه ی اولت بهت نگه بابا!
اینم از نظر امروزم!تازه پست هم دارم میذارم!!!
اصلا منتظر بودی که من دعوا کنم شما هزینهٔ کلاس هارو گرون کنی، حالا اگه بهم نگه بابا چی قرار هست بگه؟ ددی؟
حذفالبته میدونم دیگه نمیشه تارک دنیا شد و همش هم خوند، میشه اما سخته. اما خوب بیشتر بخون کمتر بنویس.
نه ددی چیه؟لوس بازی!
حذفآقا جان اعتراض کنی باید هزینه ی بقیه ی شاگردها رو هم شما بدی ها!تازه شم هر جلسه باید خوراکی بیاری هم واسه من هم واسه ی بقیه ها و بقیه ی اقوامشون.
خوراکی های من چرب و چیلی باشه فقط.شیرینی هم زیاد بیار.
دارم میخونم...آهسته و پیوسته!
فکر کنم دعوا نکنم بهتره، یعنی کم هزینه تر هست، حالا دانمارکی یا خامه ایی؟
حذفپیوسته بخون، مهم همینه، اما دیگه نه خیلی آهسته.
امممم رولت بیار با خامه شکلاتی...باقلوا لبنانی هم دوست دارم.من کلا شیرینی دوست دارم.
حذفچشم پیوسته میخوانم.
من خودمم هم رولت دوست دارم با هر چیزی که شکلات داشته باشه، فقط تورو خدا دیگه گرونترش نکن،
حذفپیوسته آروم نه، پیوسته تند تند
عالی نوشتی. این قشنگترین نوشته ای بود که توی این چند روز خوندم...
پاسخحذفمرسی خیلی، الان باز ذوق زده شدم و نمیتونم هم پنهانش کنم.
حذفهر چی سن بیشت بشه این اولینها کمتر و بی اهمیت تر میشه .
پاسخحذفنمیدونم، اما من احساس میکنم هرچقدر سنم بیشتر میشه اینها داره پر رنگ تر میشه. اما شاید یه نقط اوج داشته باشه و دوباره یه سقوط آزاد.
حذففکر کنم همینطوره
حذفاولن که بین بچه اول و دوم فرق هست خودبخودی نگران نباش اولین بابا گفتن بچه دومت هم جزود اولین ها محسوب میشه بعدها میگی اولین بار که اولی گفت بابا یا اولین بار که دومی گفت بابا .حالا تو هی داد بزن بابا من کلن معلوم نیست که بچه بخوام یا نخوام کی گوشش بدهکار این حرفهاست و اما
پاسخحذفشاید یکی دیگه از اولینهات پختن کوکی با رسپی باشه که من دادم خدا رو چه دیدی .تو هم امتحان کن شاید سالها بعد توی وبلاگت نوشتی اولین بار که کوکی پختم طرز تهیه شو یه دوستی توی وبلاگش نوشته بود ومسابقه راه انداخته بود و از این حرفها دیگه
چرا اینجا آیکن لبخند نداره ؟
آره منم همین فکر رو میکردم که فرق داره، اما معنیش این نیست که دومی کم اهمیت باشه. با نظر شما موافقم بسیار.
حذفالان دیدم رسپی کوکیها رو، حالا من که فر ندارم باید چیکار کنم؟ راه دیگه ای هم برای قسمت پختشون هست یا نه؟ اما خوب اگه الان هم نشه پخت حتما یه روزی به عنوان یکی از اولین هام انجامش میدم و اون روز میام همینجا مینویسم.
این بلاگ اسپات هم از پای بست ویرانه، اینجا هیچی نداره.