۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

ده هزار...

احتمالا امروز برای همه یه روز معمولیه، مثل بقیه روزهای زندگیشون، روزی که با کار شروع میشه و بعد از ظهری که در کناره خونواده می‌گذره یا تنها. حتی شاید برای من هم روز مهمی‌ نباشه، مثل همیشه.

اما فرق داره، حداقل می‌دونم توی دنیا کسای دیگه‌ای هم هستن که این روز براشون فرق داره، یعنی‌ خیلی‌ وقته که فرق کرده، به خاطر کی؟ به خاطر آلن...

شاید یه روزی برسه که امروز رو جشن بگیرن، به خاطر چی؟ بخاطر آلن.

آلن پر از حرفه اما نمی‌تونه حرف بزنه، حرف زیاد میزنه اما نه حرفهای دلش رو. حتی وقتی‌ که اینجا شروع کرد به نوشتن برای این بود که حرفهایی که نمی‌تونه به زبون بیاره رو اینجا بگه، اما باز هم نشد، آلن حتی نمی‌تونه اون چیزهایی رو که فکر می‌کنه رو بنویسه، نمیشه، سخته، به جاش دری وری‌های خودش رو میگه، هر چیزی مینویسه جز اون چیزی رو که داره بهش فکر می‌کنه. آلن زیاد حرف میزنه، اما اون چیزایی‌ رو که باید، نمیزنه، آلن زیاد می‌نویسه اما اون چیزهایی رو که باید، نمینویسه،

شاید اصلا نمی‌تونه بنویسه چون اونقدر اون تو شلوغه که حتی نمیتونه برای چند لحظه روی یکیش تمرکز کنه و از این شاخه به اون شاخه نپره...

شاید آلن از اون دسته آدم هاست که منتظرن تا یه روزی پورت یو اس‌ بی‌ برای مغز انسان ساخته بشه و بتونه یه هارد دیسک به مغزش وصل کنه و ملغمهٔ ذهنش رو بریزه توش و همینجا روی دیوار صفحش براتون شیر کنه. حتی اون وسط هم بین تموم دری وری‌های ذهنش پیدا کردنشون باید سخت باشه، آلن آدم منظمی نبوده، شاید این نامنظمی رو از مغزش یاد گرفته.

آلن آدم معتدلیه، خنثی نیست، معتدله، آلن کلا مهربونه، آلن با همه بچه های توی کوچه بازی میکنه حتی اونهایی که لباسشون پاره و کثیفه... آلن آدم ها رو با لباس هاشون قضاوت نمیکنه، این رو از باباش یاد گرفته. آلن هر کاری رو که دوست داشته باشه توی زندگیش می تونه انجام بده، حتی می تونه بره تو کوچه و خاک بازی کنه، اما بعدش باید دست هاش رو بشوره، این اجازه رو مامانش بهش داده. آلن به همه لبخند میزنه اما دوست داره که حداقل گاهی نزنه... آلن ترجیح میده ماهیچه‌های ابروش رو هفت و هشت نگه داره به جای اینکه گوشهٔ لبانش رو بالا اما کسی با خودش فکر نکنه که آلن عصبانیه. آلن عصبی نیست، پاهاش رو تکون میده، ناخون هاش رو هنوز می جوه و موقع فکر کردن موهای پشت سرش رو با انگشت اشاره تاب میده. اما نمیفهمه که چرا بقیه فکر می کنن که فقط آدم های عصبی و روان پریش اینکار ها رو می کنن. بقیه احمقن... آلن در کمال آرامشم این کار ها رو میکنه... آلن اتاق تنهاییهاش رو دوست داره.

با تمام این تفاسیر، فکر می‌کنم دنیا خوشحاله که آلن رو در خودش داره، اما آلن نه، آلن و دنیا زیاد میونه خوبی‌ باهم ندارند، دنیا به آلن سخت نمی‌گیره، این آلنه که به اون سخت میگیره... آدم های زیادی تو زندگی هستن که آلن دوسشون داره اما اون ها آلن رو دوست ندارند. اما آلن همه رو دوست داره، مخصوصا اونها که دوسش دارن.

امروز روزیه که به همه اینها فکر کردم، به پشت سرم نگاه کردم، به رو برو هم نگاه کردم، من یه جورایی وسط این راهم، شاید نقط وسطش. من فرصتی برای تغییر راهی‌ که ازش اومدم ندارم، اما دلم هم نمیخواد راهی‌ که می‌خوام برم رو هم تغییر بدم، من چیزی رو نمی‌تونم تغییر بدم، نمی‌خوام که بدم، آلن حتی نمی خواد که آخرین کبریتش رو بکشه در باد. شاید یه روزی این روز رو جشن بگیرن به مناسبت آلنی که روی آب دراز کشیده بود، توی آفتاب پوستش می‌سوخت، توی سرما ترک میخورد و یخ میزد، توی طوفان‌ها قلپ قلپ آب میخورد و احساس خفگی میکرد، اما هر چی‌ که هست آلن هنوز می‌خواد که شناور بمونه. آلن پارو نمیزنه، آلن مقصدش رو تعیین نمیکنه. آلن خودش رو سپرده دست آب.

امروز ده هزارمین روز از زندگیه آلنه.

۲۹ نظر:

  1. یادته این (تا دلت بخواد که اینجا از این دوست‌ها داری که بشینی‌ و باهاشون حرف بزنی‌، یه نگاه به همین کامنت‌ها بنداز ببین چقدر گوش اینجاست. اما خوب اگه کسی‌ رو هم پیدا نکردی من معمولا حوصلهٔ اینکه گوش باشم رو دارم، فیل فری) رو به من گفته بودی؟
    جواب اون 6تا پاراگراف اوله
    هیچ وقت یاد نگرفتم حرف بزنم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اولا که این در مورد یه مشکل به صورت کلیه و من اونجا احساس کردم تو در یه زمینه خاص نیاز به هم صحبت داری،

      دوم اینکه، با تموم اینها اگه آدمش رو پیدا کنم شاید بتونم، میدونی‌ با یکی‌ به صورت خصوصی درد و دل کردن فرق داره، البته اون شخص باید آدمش باشه، اما خوب می‌دونم که زیاد نیست.
      البته هنوز هم روی حرفم هستم.

      حذف
  2. مبارکه! اذ کجا فهمیدی حالا؟؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی‌، البته نمی‌دونم که تبریک داره یا نه،

      چوب خط‌های روی دیواره اتاقم رو شمردم، امروز ده هزارمین بود.

      حذف
  3. خوبه که ادم معتدلی هستید.منم گاهی اوقات خسته میشم بس که به این و اون توضیح میدم من عصبی نیستم...من فقط هیجانم زیادِ!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. میدونی‌ آدم یه جایی خسته میشه، دیگه اونجا توجه نمیکنه، اهمیت هم نمیده، مهم خود آدمه، مهم اینه که هر کسی‌ میدونه اون تو چی‌ می‌گذره. نمیتونی‌ برای همه دونه به دونه توضیح بدی. بله در جریانم... هیجان نارنگی...

      حذف
    2. :)))جات خالی الان هم دراومده.چقدر هم خوشمزه است.میمیرم برای عطرش

      حذف
    3. حالا الان نمیشد دل ما رو آب نندازی شما؟ من الان نارنگی پوست سبز هوسم کرد، از کجا بیارم؟

      حذف
    4. اونجا نیست؟!
      من شرمنده که دلتون آب افتاد!ولی جاتون واقعا خالی یکی دم غروبی با مهشید خوردم اصلا یه چیزی!بعدش کلی دستمونو با پوستش خوشبو کردیم!

      حذف
    5. نه والا... نوش جان. اما پوست نارنگی؟

      حذف
    6. آره دیگه.با پوست نارنگی کلی خوشبو شدیم.البته نمیشد به پوست صورتمم بزتم وگرنه خیلی کیف میداد.

      حذف
  4. نکنه اینهمه آسمون ریسمون بهم بافتی که بگی تولدته .اگه اینجوریه باید بگم چه جالب !!!
    البته باید می گفتم مبارکه ولی خب جالب هم هست خب

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. راستش نمی‌دونم، ده هزارمین روز زندگی‌ آدم اسمش تولده؟ میشه اصلا تبریک گفت بابت ده هزارمین روز زندگیه یه نفر؟ با این همه مرسی‌، حالا آسمون رو به ریسمون بافتم؟ من خودم که فکر می‌کنم بلد نیستم چیزی رو به چیزی ببافم...

      حذف
  5. پاسخ‌ها
    1. تبریک یه ناشناس مثل اینه که از تو خیابون داری رد میشی‌ و یه نفر رد بشه و در گوشت بگه تولدت مبارک و بعد که برگردی، ببینی‌ نیست... اما خوب در هر صورت بهتر از اینکه حتی تبریک نگه و محو شه، مرسی‌. حمل بر جسارت نذار، من باب مزاح گفتم...

      حذف
  6. جان من چه جوری حساب کردی؟ بگو منم حساب کنم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من که چوب خط‌های روی دیوار اتاقم رو شمردم اما شما میتونی‌ از لینک زیر استفاده کنی‌:
      http://www.peterrussell.com/age.php

      حذف
  7. راستی تولد نیست که تبریک میگن، ولی سنت داره میره بالاها :ی کم کم دیگه باید استین بالا بزنی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ای آقا، میبینی‌، رفتیم توی باشگاه ده هزار تایی ها، دست بی‌ استخون رو که آستین بالا نمی‌زنن...

      حذف
  8. سلام. اون ناشناس بالایی من بودم یعنی گلبرگ اینا هستم (قاطی شد) اما نمیدونم چرا هر بار میخوام با وردپرس پیام بگذارم پیام خطا میده. دیگه گفتم ناشناس میگذارم. بعد که منتشر شد گفتم کاش اسمم رو گذاشته بودم. اما دیگه دیر شده بود! به هر حال باز هم مبارک!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خودم باید حدس میزدم، البته چجوریش رو نمی‌دونم، اما خوب باید می‌زدم... حالا ناشناس پست هوم الون هم شما بودید دیگه؟ یا فقط همون بالایی؟ مرسی‌ به هر حال، هر چند نمی‌دونم هنوز که ده هزار روزگی تبریک داره یا نه... بابت شوخی‌ بالا هم مجددا معذرت،

      حذف
    2. نه بابا
      ناشناس *** هوم الون***
      من بودم = دیپ بلو
      که یه بار
      اهنگ *** دیپ پرپل*** گذاشته بودی
      توی کامنتهای آلبالو

      نمی ذارن که ناشناس بمونیم

      حذف
    3. نه فقط اون بالایی من بودم. در ضمن چرا معذرت خواهی؟ جنبه شوخی دارم باور کنید!

      حذف
    4. خطاب به دیپ بلو،

      حقیقتش ناشناس ناشناسه و آدم هم به همه ناشناس‌ها به چشم ناشناس نگاه میکنه، حالا اینکه یکی‌ "دیپ بلو" هست و اون یکی‌ "گلبرگ اینا". من همون موقع هم اتفاقا سعی‌ کردم خونه شما رو پیدا کنم اما خوب آدرسی نبود. به هر حال مرسی‌ بابت شناسایی.

      حذف
    5. خطاب به گلبرگ اینا،

      خوب من که این رو نمی‌دونستم، بعضی‌‌ها شاید دوست نداشته باشن، و مخصوصا که گلبرگ اینا باشن و آدم فکر کنه که خدایی نکرده جسارتی کرده، اما خوب الان گفتید و دونستم، مرسی

      حذف
  9. ۴۴۶ روز از من کوچکتری!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اولا که تا جایی که من فکر می کنم ۴۴۳ روزه. دوما با این پیش فرض که من ده هزار روزمه.

      حذف