آدمها همیشه دو دسته بوده اند:
آدمهایی که دوست دارند در آغوش گرفته شوند و بخوابند و آدمهایی که دوست دارند در آغوش بگیرند و بخوابند،
آدمهای که هیچ را به لپ دنس ترجیح میدهند و آدمهایی که لپ دنس را به هیچ،
آدمهایی که ناسالم زندگی میکنند تا زندگی کنند و آدمهایی که زندگی میکنند که سالم باشند و زندگی کنند،
آدمهایی که پس انداز میکنند تا خرج کنند و آدمهایی که خرج نمیکنند تا پس انداز کنند
آدمهایی که محبت میورزند و آدمهایی که تشنه محبت اند،
آدمهایی که صبر میکنند که معشوق شوند و آدم هایی که عاشق میشوند،
آدمهایی که بیسکویتشان را در چای میزنند و آدمهایی که نمیزنند،
و من همیشه بیسکویتم را در چای میزدم،
پی نوشت: امشب را میخوابم که صبح کیف مکعبی شکلم را بردارم و لقمه ای که مامان پیچیده را دستم بگیرم و با چشمانی تشنه خواب، با پاهایی که خرت خرت کنان دنبال خودم میکشم، برای اولین بار به مدرسه بروم.
آخ آخ... لعنت به گذر زمان! انگار همین دیروز بود... دلشوره هه!
پاسخحذفمخصوصا اون آهنگهای تلویزیون، استرس آور بود.
حذف:)
پاسخحذفخیلی خوب بود.
خوب که نه اما یادش بخیر.
حذفقربون شکلت پست جنابعالی رو عرض میکنم.
حذفبله بله، نه که متوجه نشده باشم ها... مرسی
حذفمن عاشق اول مهر بودم همیشه
پاسخحذفسین جان شما کلا عجیب غریبی، اون از کلاس ۸ صبح، این از مدرسه!!!
حذفنه من فقط سحرخیزم :))
حذفبیسکوییت توی چایی!منم میزنم وعاشقشم.خیلی خوشمزه است.
پاسخحذفمتن قشنگیه.دوستش دارم.
مخصوصا اگه نصفش بیافته تو چایی...
حذفآره بیفته توی چایی...مثلا اونجا که شل میشه با عملیات فوق پیشرفته میخوای زودی بذاری دهنت،ای دوست دارم!من همیشه بیسکوتم میافتاد توی توی چایی.کم پیش میومد در حین شل شدنش بتونم بخورمش!
حذفاین بیسکویت توی چایی زدن به دورهای پیشرفته ایی نیاز داره. همونش هم کار هر کسی نیست.
حذفالان ميرم يه چايى با بيسكوييت ميخورم !! حيف كه بيسكوييت مادر ندارم
پاسخحذفنوش جان، اصلا اینجا بیسکویت مادر پیدا میشه؟ همون ایرانش هم دیگه نیست!
حذف