۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

عطر یاس


امروز از صبح همین‌جا بودم، توی اتاقم، فقط رفتم چند دقیقه بیرون برای خرید، وقتی‌ برگشتم، جلوی در خونه، پر بود از عطر یاس، هرچی‌ که گشتم خودشو پیدا نکردم، اما عطر یاس بود توهوا، چشامو بستم، انگار وسط حیاط خونه‌ی مامان بزرگ بودم، یه زمانی‌ دو تا یاس بود، یکی‌ این طرف حیاط یکی‌ اون طرف، شبای اول تابستون تو اون حیاط که قدم می‌ذاشتی مست می‌شدی، یاد اون شبای خونه‌ی مامان بزرگ افتادم، یاد روی ایوون نشستناش، چقد بچه بودیم، چقد بچگی‌ کردیم... چند دیقه جلوی در ایستادم، دلم نمیومد کلید رو تو قفل بچرخونم، کاش می‌تونستم با گوشیم اون عطر توی هوارو ضبط کنم، بذارم اینجا، هر کدومتون رو حداقل یه خاطره مهمون می‌کردم، یه دونه از اون خوباش...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر