۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

چرک نویس

یادمه اوایل دانشگاه بود، سال اول یا شایدم دوم، اوایل انقلاب فکریم بود، اونجایی که هجمهٔ ای‌ از باید‌ها و نباید‌ها میان سراغ آدم، و کلا یه جورایی خط مشی‌ زندگی‌ آدم برای خودش معلوم می‌شه. اون موقع‌ها کلا آدم عصبی بودم، البته عصبی نبودم، زود از کوره در میرفتم، مثل الانم نبودم که یکی‌ تو صورتم فحش بپاشه و من لبخندزنان رد بشم و برم، اینم یکی‌ از دغدغه‌های خود سازیم بود.
با توجه به همون حس روشنفکرانه ی اون روزهام، تصمیم گرفتم که برم پیش روان شناس برای مشاوره، البته به کسی‌ هم نگفتم، پس فردا برام حرف در میا‌وردن که پسر فلانی دیوونست، خله... از بچگی‌ یادمه که تو فیلم‌ها میدیدم، که معمولاً دکتر‌های روان شناس، وقتی‌ با بیمار صحبت می‌کنن یا بیمار داره حرفاش رو میزنه، یه چیزایی‌ رو کاغذ می‌کشن، یا یه چیزایی‌ مینویسن، تصوّرم هم این بود که حتما این دکتر‌ها متد خاصی‌ دارن که بر اساس شرایط بیمارشون چیز‌های خاصی‌ رو می‌کشن، مثلا اگه بیمار دچار خشانت باشه خط‌های مورب و صاف، یا مثلا خط‌های منحنی برای بیماران مبتلا به افسردگی عاطفی و.... . جلسه اول بود، که قراره مشاوره رو گذشتیم. جلسه دوم که رفتم پیش دکتر، دیدم که اون هم دقیقا همون کارو می‌کنه، جلوش یه کاغذ هست و چیزهایی رو می‌کشه و هر از گاهی مینویسه... خیلی‌ کنجکاو بودم که بدونم مشکل من مدلش چه شکلیه، رسید به جلسه دوم مشاوره، منتظر بودم که نوبت من بشه، که منشی‌ پرونده ی من رو آورد و گفت شما نفر بعدی هستین. دست بر قضا اون برگه هم برگه اول بود، اونجا بود که قلعهٔ افکارم روی سرم خراب شد، امید هام رنگ باخت و هرچه در ذهنم ریسیده بودم پنبه شد...
کلّ چیزی که در اون برگه بود، سه تا کوتلاس بود - همون کارتونه، جنگجو ی شجاع و مبارز که کل بدنش متشکل از چهار تا خط و یه دایره هست- یا به قول خودمون چش چش دو ابرو. به هر حال اون جلسه هم تموم شد و من هم دیگه ادامه ندادم این جلسات رو. البته من در این سالیان به صورت خود درمانی اون‌جوری شدم که می‌خواستم - البته شخص دیگه ای‌ هم بود که تاثیر بسزایی داشت- حالا به هر حال...

امروز وقتی‌ می‌خواستم از سر کار برگردم خونه چشمم به دفترم افتاد، یاد این قضیه افتادم. چرک نویس‌های همیشه خط خطی من... شما هم اگه اون سه تا آدمک رو دیده بودید، شهادت می‌‌دادین که من روان شناس بهتری از دکترم هستم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر