۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

شب تولد تو


دردانهٔ زند‌گی‌ام است دیگر، بالا که برویم پایین که بیاییم، برای یک مرد فکر می‌کنم دو عشق بالاتر است، البته از این عشق‌ها که زیادند اما این دوتا جای دیگرند. عشق پدر به دختر و عشق برادر به خواهر. جنسش فرق می‌کند، نوع دیگریست... پدر که نشده‌ام هنوز اما برادر که هستم، برادر یکی‌ یکدانه خواهرم. خوشی‌ کودکی‌ام است، معلم اخلاقم، الگوی روزهای قد کشیدنم... امشب تولد توست، خوشحالم از بودنت. خوشحالم که من برادر بزرگ نبوده‌ام که اگر بودم شاید بزرگی‌ کردن را به خوبیه تو بلد نبودم. نیستم که امشب بغل بگیرمت، گونه‌ات را ببوسم مثل همیشه لبخند بزنی‌، بهار چندم زندگی‌ ات را تبریک بگویم. دردانه ات هر روز قد می‌کشد و دیگر قد کشیدن ترا نمی‌بینم... جای بوسهٔ من را روی گونه‌هایت خالی‌ نگاه دار، که فردایی که ببینمت جبران می‌کنم همه را باهم. میخندی، میخندم، دل نگران که باشی‌، دلم میلرزد، احساس می‌کنم تو را. دلتنگ دعواهای روزهای کودکی‌ام، در تعجبم از روزهایی که بودنت را در یکجا کنارم نمی‌فهمیدم، دلتنگ آن شبها که اگر می‌ترسیدم تمام شب دستت به اندازهٔ تمام پهنای اتاق دراز بود که من بگیرمش و خوابم ببرد. زندگی‌ ات سبز باشه، روزهات همیشه آفتابی، میلادت مبارک...

۴ نظر:

  1. خوشبحال خواهرت که همچین برادر قدر شناسی داره .
    تولدت مبارک خواهرش

    پاسخحذف
  2. می خوانمت. اما برای نظر گذاشتن آرامش می خواهم. یعنی یک جورهایی نمی خواهم بیایم و یک چیزی بگویم و بروم. این نوشته ها ارزششان بیشتر از اینهاست.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چقدر سخته برای این نظر جواب گذاشتن... مرسی کلی

      حذف