۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

غلط املایی...

امشب داشتم یه پیام به یکی‌ از دوستام می‌نوشتم، بعدش مثل همیشه شروع کردم به نگاه کردن به متنم برای تصحیح غلط املاییهام... نمیدونم از همون اولشم ما کلاس دیکته داشتیم، واسه چی‌؟
همهٔ ما مثل یه انشا هستیم، همیشه بودیم، همیشه هم میمونیم، درسته که یه چیزایی‌ رو یاد گرفتیم، بهمون یاد دادن، اما خوب این چیزی رو عوض نمیکنه، مگه خود من هر روز از صبح که بیدار میشم، بی‌ نقصم؟ مگه من هیچ کار اشتباهی‌ انجام نمیدم؟ همهٔ ما همینیم، همهٔ ما مثل یه انشاییم، انشای بدون غلط املائی که دیگه انشا نمی‌شه، می‌شه کتاب ویراستاری شده پشت شیشهٔ کتاب فروشی، می‌شه سقراط، می‌شه ارسطو، می‌شه فردوسی‌، می‌شه حافظ، می‌شه مولوی، آخه همه که قرار نیست حافظ و مولوی و سعدی باشن...
شاید اصلا قشنگی یه انشا به غلط‌های املاییشه، به ناب بودنشه، به خودش بودنشه. مگه می‌شه همهٔ آدم هارو خوب کرد؟ مگه می‌شه اخلاق همه آدما رو درست کرد، مگه می‌شه هممون بی‌ خطا باشیم، که حالا انشاهامون بی‌ خطا باشه؟
بذارین نوشته هام همونی باشه که از تو این ذهن میاد بیرون... حتی اگه با اشتباه، حتی اگه با غلط املائی، حداقلش خودشه، حداقلش نخواستم به زور درستش کنم، منم همینم مثل همهٔ متن ها، شاید با غلط املائی، شاید بی‌ غلط، مهم اینه که خودمم...











هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر