حقیقتش رشتهٔ این افکار بعد از خواندن آخرین پست یکی از دوستان در مغزم شکل گرفت و همینطور هی به پردازش ادامه داد، حالا از آنجایی که برای من بلند بلند فکر کردن کمی سخت است و نوشتنشن کمی آسانتر سعی میکنم همین دری وری ها را اینجا بیاورم. داشتم آخرین پست دانشمند را میخواندم، اصولا دانشمند شخصیت جالبی دارد، اینکه اصلا در نوشتههایش یک آدم غرغرو به نظر میرسد، انسانی که از خیلی چیزها ناراضی است یا حداقل به قدر کفایت راضی نیست، کسی که رویاهای خیلی بزرگی داشته اما خوب حداقل از نظر خودش تا رسیدن به آنجا خیلی راه دارد و یک جورهایی بیخیال شده و چسبیده به زندگیه روزمره به قول خودش کارمندی.
من یک تنبلی مفرط دارم که خیلی کارها را سخت میکند، البته تنبلی خالص نیست و دلایل دیگری هم دارد، من کلا با گذشته افراد کاری ندارم، یعنی نقطه صفر برای من همان نقطه آشنایی است و در بازه روابط من "منفی" وجود ندارد. اینکه محال است بعد از پیدا کرد وبلاگ یکی از دوستان بروم و روی آرشیو کلیک کنم، محال!، مگر اینکه به درخواست خودش و مرتبط با امروزش باشد. اینست که شاید تعداد پستهایی که از وبلاگ دانشمند خواندهام به تعداد انگشتهای دو دست هم نرسد! و این یک مقدار قدرت فکر کردن من را کاهش میدهد.
اما همین تعداد پستها مقادیر اولیه کافی در ذهن من را برای آنالیز کردن این معادله داده است! (شاید هم نداده! و من فقط اشتباه میکنم) داشتم میگفتم، در کل بارزترین ویژگیهایش همانهایی بود که گفتم و همینها یکجورهایی باعث شده که برای من شخصیت جذابی باشد، یعنی من دقیقا بر خلاف آنچه که خودش میگوید فکر میکنم! کلا از آن شخصیت هاست که احساس میکنم دوست دارم بشینم ساعتها در مورد یک چیزی با او بحث کنم و چک و چونه بزنم. احساس میکنم در این یکی استعداد خارق العاده ای دارد. بیشتر از آنچیزی که به نظر می آید و میگوید میداند! اما خوب یک جورهایی این خود کوچک بینی را در شخصیتش و نوشته هاش میپسندم، شاید به خاطر اینکه من هم در چنین شرایطی رشد کردم.
من در زندگی همیشه بلند پرواز بودم، هنوز هم هستم، هنوز هم عاشق این هستم که شبها قبل از به خواب فرو رفتن چشمانم را ببندم و خودم را در خیالتم و آنجاهایی که دوست داشتم که باشم بگذرانم. اما خوب هیچ وقت به هیچ کدامشان نرسیدم و امروز هم خسته تر از آنم که دیگر بخواهم دست روی زانو بگذارم و بلند بشوم! پدر و مادر من همیشه یک خصلت ویژه داشتند، این بود که حتی اگه من و خواهر شاخ غول را هم میشکستیم و پیشکش میاوردیم محال بود که جایی لب به تمجید و تعریف از فرزندان دسته ی گلشان باز کنند، یک جورهایی من و خواهر جان (مخصوصا خواهر جان که بزرگتر بود و همهٔ رکوردها رو اون شکست و من تنها تونستم کمی از اونها رو جابجا کنم) سرامد بچههای دوستان آشنایان بودیم و همه از دست و پای بلوری فرزندانشون و عجایبی که خلق میکردند تعریف و تمجید میکردند و پدر و مادر من هیچوقت نمیکردند، حتی اگر تخم دو زرده گذاشته بودیم، سفیده تخم مرغ هم حساب نمیشد!، حتی تا جایی که جا داشت نقاط ضعفِ ما را هم یادآوری میکردند. اما خوب همیشه در خلوت و محیط خانه داستان بر عکس بود! همیشه تشویق میکردند و موفقیتها را یادآوری، اما خوب مامان همیشه میگفت که بچههای آدم برای پز دادن و ابزار مقایسه والدین نیستند، هر چند در سنین کودکی از درک این قضیه عاجز بودیم اما کم کم خو گرفتیم و بعدها دوزریمان افتاد! (اگر روزی من بخواهم کسی رو تربیت کنم احتمالا اول این متد رو کمی اصلاح میکنم!). خلاصه اینکه این رفتار در خود ما هم نهادینه شد و من هنوز هم دچار یکسری خود کوچک بینی های افراطی هستم! حتی اگر باطناً نباشم، ظاهرا هستم!
از همین جهت احساس میکنم که دانشمند هم شخصیتی کم و بیش مشابه دارد، اینکه بر خلاف حرفهای خودش، انسان بسیار موفقیست، تواناییهای بالایی دارد، زیاد میداند، در کل از آن آدم هاییست که احساس میکنم میتواند ساعتها حرف بزند و همینطور بنشینم و گوش کنم و بحث کنم و آخرش هم اگر نظر مشابه نداشته باشیم هر کدام انقدر دلایل محکم داشته باشیم که قانع نشویم.
پینوشت یک، حقیقتش قرار نبود که این یک مدح نامه باشد برای دانشمند، اما خوب معذورم که خیلی از آن روی سکه خبر ندارم و نمیشود از ندانسته ها نوشت. بماند که شاید کمی سرد و اخمالو و بی حوصله به نظر برسد.
پی نوشت دو، اصلا نمیدونم اینکه من راجع به یک نفر دیگه توی وبلاگم بنویسم کار درستی هست یا نه، اینکه اصلا من چنین حقی دارم یا نه، همچنان در کش و قوس هستم! اگر این نوشته منتشر شد که بدانید دیگر نیستم.
پی نوشت دو، اصلا نمیدونم اینکه من راجع به یک نفر دیگه توی وبلاگم بنویسم کار درستی هست یا نه، اینکه اصلا من چنین حقی دارم یا نه، همچنان در کش و قوس هستم! اگر این نوشته منتشر شد که بدانید دیگر نیستم.
پینوشت سه، امیدوارم که اگر دانشمند این نوشته رو خوند یا بگوشش رسید، با خودش فکر نکنه که اصلا آلن خیلی بیجا کرده که نشسته و فکر کرده و این اراجیف رو سر هم کرده. پیشاپیش مراتب شرمساری و پشماینی و غلط کردن خودم رو اعلام میکنم!
پی نوشت چهار: چه بخواهم چه نخواهم، نوشتههای هر وبلاگی تصویری از نویسنده در ذهن من ایجاد میکنه که نمیتونم نادیده بگیرمش! و قاعدتا شما برای من بیشتر از اون چیزی که خودتون بگید، در بند تصویر خلق شده در ذهن من هستید.
من ارشیوخونی دوست دارم.
پاسخحذفپی نوشت چهارم هم موافقم.
مامان منم وسط جمع تعریف که نمیکرد هیچ ضایع هم میکرد!مثلا به نوبه ی خودش میخواست افتادگی وتواضع پیشه کنم!
هاها دقیقا این افتادگی و تواضع هم یه بعد دیگشه! نمیدونم چرا، اما هیچوقت دوست نداشتم بدونم قبل از بودنم چه خبر بوده!
حذفاین مامان منم اینجوریه بخدا :|
پاسخحذفتعریف که اصلا نمی کنه :|
فقط وقتی کسی که خیلی به نظرش سطحش از من پایینتره و چیز افه برای مامانم بیاد مامان من میگه: آره سین هم همینطور.... این دیگه نهایت پشتیبانیِ
اما می دونی تعریف زیاد از بچه اصلا خوب نیست
کسی رو میشناسم اینجوریه، وقتی حرف میزنه همه میگن اوووف باز این شروع کرد
من آرشیو خونی رو شدیدا دوست دارم اگر وقت کنم حتما اینکارو می کنم :دی (آرشیو شمارو خوندم :دی)
امان از دست این مامان ها! همین دیگه ببین با ما بچهها چیکار میکنن!
حذفپس فردا میریم معتاد میشیم توی جوب! بعد حالا بیا و آسیب شناسی کن! مرسی که اینهمه وقت گذاشتی و رفتی همه رو خوندی! قاعدتا که میدونی من این کار رو نکردم!
من همیشه موفقیتهای بچه هامو در جمع مطرح می کنم البته نه اینکه یادی بال و پر به موفقیتشون بدم همونی که هست .یعنی اشتباه می کنم ؟؟؟؟
پاسخحذفکار جالبی کردی نوشتن درباره دانشمند را میگم یه جورایی معرفی خیلی خبی بود .من بودم کلی هم ذوق میکردم یه کسی با خوندن چند تا از نوشته هام درباره ام چیزی بنویسه .
والا من که نمیتونم چیزی رو تائید و تکذیب کنم! اما خوب دروغ چرا خوب هم شاید باشه! من هم گفتم این متد نیاز به اصلاحات اساسی داره!
حذفامیدوارم خودش هم اگه خوند همین نظر رو داشته باشه! (داشته!)
در ضمن خیلی ممنون بابت لینک، دیشب دیدم فیلم رو و خیلی هم خوب بود، دست گلتون درد نکنه!
http://mardommedia.net//watch.php?vid=ad93461a5
پاسخحذفلینک فیلم گذشته اصغر فرهادی .
خیلی جالبه که میگی آرشیو نمی خونی.
پاسخحذفتو که در مورد دانشمند نوشتی که اتقافا منم گاهی می خونمش باهات موافقم. ولی من در مورد تو میخوام بگم که غیر از اسمت که خیلی خیلی دوست دارم خیلی خوشم میاد از راحت بودنت. یک جور خوبی با خودت راحتی. یک جور سبکی و سیالی که نمیشه خوب توضیح داد ولی توی نوشته هات مشهوده. شاید یه روزی برات بیشتر نوشتم :)
اینکه در مورد دانشمند موافقید که خیلی خوبه، چون نشون میده خیلی هم بیراه نگفتم شاید! مرسی بابت گفته هاتون، البته من که خیلی نفهمیدم من چجوری راحتم، البته هستم، شاید باشم، نمیدونم! امیدوارم اون روزی که بیشتر شاید نوشتید بدونم!
حذفووووی!!!
پاسخحذفخدا نکنه از من یکی تصویر ذهنی پیدا کنی وگرنه دیگه جواب سلامم رو هم نمیدی :D
اتفاقا شما از اون دسته هستید که احساس میکنم هرچی بیشتر بشناسمتون ارادتم بیشتر میشه.
حذف