۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

کار و اندیشه

احتمالا تا بحال به اندازه کافی‌، مستقیم و غیر مستقیم از من شنیده اید که چقدر محل کارم رو دوست دارم، بحث کار و زمینه کاری به کنار، محیط کار برای من خیلی‌ خیلی‌ مهم هست. اگر قرار باشه که بین دو تا موقعیت شغلی‌ یکی‌ رو انتخاب کنم، صد در صد شغلی‌ رو قبول می‌کنم که محیط کاری دوستانه تر و آرامش بخش تری داره، حتی اگه موقعیت شغلی‌ِ پایین‌تر و حقوق مزایای کمتری داشته باشه.

در مورد آقای رئیس قبلاً اینجا نوشته بودم، کلا فردی اجتماعی نیست، خیلی‌ آروم هست، حتی در مهمونی‌‌های داخلی‌ شرکت هم حاضر نمیشه، اگه بشه برای چند دقیقه خودش رو نشون میده، "چیرز" میگه و مهمونی‌ رو ترک میکنه. تصمیم گرفته کارش رو عوض کنه و از دپارتمان ما تا شش ماه دیگه جدا بشه، اما دقیقا از همون زمان تغییرات شگرفی در رفتار روزمره اش شکل گرفته. تا اونجا که دو هفته پیش بعد از اتمام جشن سالگرد کار کارمندها در شرکت، وقتی‌ دید که ما تصمیم گرفتیم که به یک بار بریم و بقیه شب رو جشن بگیریم گفت که به ما (چندتا از همکار‌های جوان و هم سنّ سال خودم) ملحق میشه، و درست یک ساعت بعد با همسرش اونجا بود، در حالی‌ که همه ما واقعا تعجب کرده بودیم. اون شب برای اولین بار فهمیدیم که یک پسر پانزده ساله داره!!! با اینکه فردای اون روز جمعه بود و روز کاری محسوب میشد، تا ساعت دو نیمه شب همراه ما بود و با ما‌ها میگساری میکرد! 

دیشب مهمونی‌ دپارتمان بود و به مناسبت تموم شدن یک فصل کاریه دیگه همه برای باربیکیو در یک رستوران دعوت بودیم. این یک برنامه همیشگی‌ شرکت هست در کنار سایر برنامه‌هایی‌ که داریم. در کامل ناباوری آقای رئیس همهٔ میز‌ها رو رها کرد (کاملا بار خلاف رویه گذشته) سر میز ما اومد، شام رو با ما خورد و بعدش هم با ما مشغول صحبت شد! حتی وقتی‌ مهمونی‌ تموم شد و همه رفتن، خونه نرفت و با ما به بار پشت رستوران اومد و ما باقی‌ شب رو با ما گذروند. حالا بماند که چقدر گفتیم و خندیدیم و از خاطرات شب قبل صحبت کردیم (که من نصفش رو یادم نمیاد! اما آقای رئیس خوب یادش بود مخصوصا مال من بیچاره رو). گفت که اون شب بعضی‌‌ها طاقت نیاوردن و بی‌ صدا اونجا رو ترک کردن که من گفتم: ظاهرا من تنها کسی‌ بودم که تا آخر ایستاده بودم، زد زیره خنده و در حالی‌ که دو تا انگشت‌های دست هاش رو کنار گوشش تکون میداد و میخندید گفت؛ تو خیلی‌ ایستاده بودی... (ظاهراً که یکجا لیز خورده و به زمین افتاده بودم و آقای رئیس هم انقدر خوب یادش مونده بود که یک جا تیکه بندازه).

ما چند نفر هستیم که تقریبا در یک بازه زمانی‌ کارمون رو شروع کردیم، از نظر سنی‌ هم در یک رنج ۱۰ ساله اختلاف سنی‌ قرار داریم، چند وقت پیش بنا به درخواست یکی‌ از دوستان تصمیم گرفتم که یه برنامه بذارم برای رفتن به یک رستوران ایرانی‌ و همین گروه هم استقبال کردند، خوش گذشت. به خاطر تجربه خوب اون شب قرار گذشتیم که هر ماه این برنامه رو تکرار کنیم و هر بار به یه رستوران متفاوت بریم و آخر هفته هامون رو خوش باشیم، از اونجایی که برنامه اول رو من برنامه ریزی کرده بودم، من به سمت ریاست "کمیته شام ماهیانه" انتخاب شدم. البته این سمت سمت تشریفاتیه و فقط به درد تعیین تکلیف و دستور دادن و جریمه کردن بقیه می‌خوره که اون هم فقط شوخی‌ هست.

دیشب هم صحبت شد که برنامه بعدی رو مشخص کنیم و اتفاقا همه هم استقبال کردن و آقای رئیس هم اعلام کرد که به ما ملحق میشه، دهان همه ما‌ها یکی‌ بعد از دیگری از تعجب باز شد، احتمالا آقای رئیس با وجود اینکه می‌دونه شش ماه دیگه قرار هست که ما رو ترک کنه تصمیم گرفته که ماسک کاریزماتیکش رو برداره و چند ماه باقیمانده رو با ماها لذت ببره... 

قرار شد که یکی‌ از دوستان با رستوران مورد نظر تماس بگیره و تاریخ و اطلاعات رو برای همه بفرسته،
امروز این ایمیل رو دریافت کردیم(به عکس زیر و مخصوصا قسمت پایین ایمیل که راجع به من هست دقت کنید)... با توجه به صحبت‌های شب گذشته و اتفاقت اخیر، انقدر موقع دیدنش خندیدم که نزدیک بود از روی صندلی‌ بیافتم. حالا جواب‌هایی‌ که در پاسخ به این ایمیل داده شد بماند!!! خوبیش اینه که حداقل با تمام فشار و سختی، از کار کردن با هم لذت می‌بریم و محیط خوب و دوستانه‌ای داریم. 



پی نوشت یک: دیکتاتور نبودم که ظاهرا شدم!

پی نوشت دو: شاهدش همین بغل... انگار مجبورم کردن برای هرچیزی شاهد بیارم... 

۲۲ نظر:

  1. شاهدش عالی بود! (گلبرگ اینا)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من خودم هم یهو پیداش کردم، خیلی خوب بود.

      حذف
  2. من توی سالهایی که کارکردم و سالهای کمی هم نبودند محیطهای کاری مختلفی رو تجربه کردم و خیلی باهات موافقم که محیط و همکار خوب ارزشش خیلی بیشتر از حقوق بالاست. بهتون خوش بگذره.
    راستی اون All بالای نامه من رو یاد Al Pacinoمیندازه. می تونست علاوه بر دیکتاتور بهت پدرخوانده هم بگه :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. فکر بدی نیست، می‌تونم خودم بهشون پیشنهاد بدم، فقط من خیلی‌ از خون و خونریزی خوشم نمیاد البته!

      خوبه که شما هم همین‌جوری فکر می‌کنید،

      حذف
  3. بهترین چیز دنیا همینه! تو هر محیطی که هستی راحت و ریلکس و دوستانه باشه!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مخصوصا جاهایی که باید از روی اجبار اونجا بود.

      حذف
  4. این شاهد اوردنت منو مدام یاد مَحاکم قضایی میندازه!
    با نظر مامان موافقم.

    پاسخحذف
  5. کاملا رئیست رو درک میکنم آلن ...
    منهم همین مشکل رو دارم و با اینکه دوست دارم در جمعها و مهمونی های ماهیانه ی همکارام شرکت کنم ولی هرگز اینکار رو نمیکنم . حتی وقتی جشن تولد یکی شون میشه و همه رو دعوت میکنن ، نمیرم و فقط هدیه ام رو میفرستم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کاملا میتونم بفهمم، و منطقی هم هست. اونجوری جدا کردن محیط کار و دوستی خیلی سخت میشه و خیلی ها هم این رو درک نمیکنند.

      حذف
  6. از اونجایی که من دو جا کار کردم
    دومیش اینطوری بود
    خیلی خیلی خیلی عالیه.... واقعا خوش به حالت که تو همچین محیطی هستی
    سلام دیکتاتور :))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ایشالا محیط سوم هم همینطور باشه برات.

      حذف
  7. هیچی بهتر از یه محیط کار خوب و صمیمی نیست .البته آدم خودشم باید اهل صمیمیت باشه
    راستی خواستم بگم کشتی مارو با این شاهدت (.یه وقتا یاد فال حافظ می افتم ) یه بار دستشو بگیر بیار اینجا آشنا شیم با هم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. موافقم، البته محیط فکر می‌کنم تاثیرش بیشتر از فرد هست. شاهدم که همینجاست دیگه، همون آهنگی که میزارم در کنار پست هام، بغل صفحه

      حذف
  8. معلومه که محل کار خوبی داری . به نظر میرسه بیشتر از کار خوشگذرونی میکینین .
    آخه تا ساعت دو نصف شب جمعه میخوارگی ؟؟؟!!! اونم با رییس ؟!!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آواره جان همین رو بگو، والا من خودمم هم هنوز درگیرشم، حالا هفته دیگه هم قرار دوباره تکرارش کنیم!

      حذف
  9. خداییش حال می کنید برا خودتون هااا ! اینو میگن یه موقعیت شغلی عالی امیدوارم این صمیمیت و خوشگذورنی تداوم همیشگی داشته باشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من نمیدونم چرا نظرات تو رو هی میبره توی هرزنامه! مرسی سرباز، همینطور به زودی برای خودت.

      حذف