۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

امشب پر از تنفرم...

امشب از همشون متنفرم، مخصوصا از تو، نه به خاطره اینکه از نظر خودت حقیقتو بهم گفتی‌، به خاطره اینکه توام همونجوری فکر میکنی‌، حتی از راننده تاکسی که امشب وقتی‌ چراغ راهنمایی برای من سبز بود جلوم پیچید، حتی از اون هم متنفرم، از اینکه هرچقدر که سعی‌ کنی‌ خوب باشی‌ و برای کسی‌ مهم نیست متنفرم، از اینکه هرچقد عوضی‌ ترو پست تر باشی‌ اما سکسی هنوز جذاب تری متنفرم، از اینکه همشون یه شکم سیکس پک رو به یه آغوش گرم و دائم ترجیح میدن متنفرم، از اینکه توی چشات نگاه کنن اینو بهت بگن متنفرم، از خوب بودن متنفرم، از یه چیز خوشحالم، از اینکه از این به بعد چقدر می‌تونم تنفر بر انگیز باشم و برای یک شب دوستم داشته باشن و بد زجر بکشن خوشحالم... امشب از تنفر پرم، از محبت کردن و صاف بودن و مهربون بودن و با گذشت بودن، متنفرم، خیلی‌ پرم...
امشب گریه کردم، بعد خیلی وقت، از ته دل...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر