۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

چشم من باشد به راهت هنوز...

دو راهی‌ ها... اونجا که آدم به دوراهی میرسه، اونجا که نمیتونی‌ انتهای راه رو ببینی‌، گم و گور میشه پشته دست انداز و بالا و پایین جاده، مهم نیست که این دو راه یک درجه با هم تفاوت داشته باشند یا صد و هشتاد درجه، تا انتها که بری هرگز به هم نمی‌رسند،

از جمعه تا امروز دارم فکر می‌کنم، تنهایی فکر کردن آدم رو خسته میکنه، شاید برای همینه که آدم‌ها مشورت می‌کنن، شاید مشورت چیزی رو عوض نکنه، اما حداقل باری رو از روی دوشت بر می‌داره،

یک تماس تلفنی با بابا، اینجور وقت‌ها واقعا حوصله م حتی از متانت و شمرده صحبت کردن بابا سر میره، کلافه میشم، دلم می‌خواد یک کلمه بگه آره یا نه... همون اخلاقی‌ که من هم از اون به ارث بردم، شاید همیشگی‌ نباشه اما حداقل خیلی‌ وقت‌ها همراهم هست، شاید یه روزی یکی‌ هم از این صحبت کردن من کلافه بشه.

من هر بار تصمیم گرفتم که زندگیم رو ساکت و آروم نگاه دارم، که روی یه خط صاف راه برم، که آرامش داشته باشم، اما افسوس که این جاه طلبی نمیگذاره، نمیتونم پله‌ها رو ببینم و از کنارشون بگذرم... تمام زندگیم پر بوده از این دوراهی ها، از انتخاب، انتخاب کردن زجر آواره.

دو راهی‌‌ها جدایی دارند، کسانی‌ که بهشون عادت کردی، دوستشون داری و حمایتت کردن و حالا باید بگذری و بری، شاید سختیه این جدایی از ترسه...

اصلا شاید تقصیر دو راهی‌ هم نیست، کلافه ام، همین‌جوری، الکی‌، از سکوت، از سرما، از تاریکی‌، از این شهرِ مرده، طول میکشه که باز هیاهوی تعطیلات و بودن با خانواده و دوستام و روزها و شبهای شلوغم رو فراموش کنم و به شب‌های آروم اینجا عادت کنم، طول میکشه... خیلی‌...، انقدر که آدم‌ها هیچوقت به غربت عادت نمیکنند، فقط به خاطره چیزهای دیگه تحملش می‌کنن.

من هم روزی فراموش شدم... نبودن هم بخشی از بودنه شاید، دست و پا نمیزنم، اسم خودم رو حک نمیکنم... فقط آروم نگاه میکنم... حتی چشم به راه هم نیستم...

خوشحال باشید، مثبت فکر کنید، امیدوار باشید، قدم هاتون رو استوار بردارید...

 پی نوشت: شاهدش هم هست...


۱۴ نظر:

  1. رشد دردناكه اما شيرينه. آدم بايد يك كم جاه طلب باشه.
    خيلي خيلي اين را ميفهمم و دركش ميكنم. نه به خاطر اينكه خيلي رشد ميكنم به خاطري اينكه در رشد تنبلم و هي به اين تصمم ها فكر ميكنم و هي سختيش جلوي چشمم مياد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آخ آخ، دقیقا همینه، اینکه منم برای رشد کردن و تغییر تنبلم...

      حذف
  2. شاهدت رو گوش دادم اما راستش رو بخوای ربطش رو به متن نفهمیدم!!البته فکر کنم اشکال از گیرنده های من باشه که این روزها همه چیه همه چی رو باهم دریافت کرده!
    اما در کل متن رو که خوندم یاد این بیت افتادم که:
    غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
    باشد چو وابینی خیر تو در این باشد.
    آلن عزیز امیدوار باش و خوشحال...یکمی هم بیشتر تلاش کن.شاید نباید بشینی وفقط اروم نگاه کنی.وقتی این راه جواب نمیده،بهتره که بری سراغ یه راه دیگه
    .توصیه ی اکید به گوش دادن به اهنگ های شاد و شنگولی!شماعی زاده و شهرام شب پره و جواد یساری کلی حواس ادم رو پرت میکنن!از دلکم دلبرکم شروع کن!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اتفاقا به توصیه ات هم نشنیده عمل کردم دیروز، دوستی‌ اینجا بود و تموم غروب و شب رو مشغول شنیدن همین آهنگ‌ها و پختن خورشت بادمجون بودیم.

      من خودم هم خیلی‌ ربط‌ها رو به هم نمی‌فهمم این روزها!

      حذف
    2. یه بار دستور پخت این خورش بادمجون هات رو بذار.دوست دارم یاد بگیرم.آخه رشتی ها خورش بادمجون نمیپزن.اینترنت هم خیلی سرسری یاد میده!کلی گویی داره.شما که دست به خورش بادمجونت خوبه یاد بده به ما.
      مثلا الان از اون کلاه سراشپزی ها گذاشتی و پیش بند بستی!چه شود!!منم یک دفترچه به دست در حال نت برداری!خسیس نباش!همه فوت های کوزه گری ات رو بریز رو دایره.
      خب خدا رو شکر که شنگول بودی:))

      حذف
  3. آلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!!

      حذف
  4. تو این چند سالی که در غربت زندگی می کنم هر وقت برگشتم ایران این حال تو را داشتم .بقیه انتظار دارن حالا که برگشتی باید شاد و پر انرژی باشی در حالی که تازه وقتی برمیگردی می فهمی چقدر دوری چقدر فاصله ات زیاده اما آلن جان چند روز دیگه که بگذره دوباره به این زندگی برمیگردی دوباره با همکار هات دوباره زندگی اینجایی و این ال تا سفر مجددت به وطن خاموش میمونه .
    وبلاگت کامنت خصوصی نداره تا برات بنویسمراستش از سفر به ایران برای همین می ترسم از دلتنگی بعدش و دیگه اینکه این سفرها اینهمه دلنشینه بابت همین دوریه وگرنه که اگه اونجا زندگی کنی و قرار باشه با مشکلات اونجا دست و پنجه نرم کنی می بینی که اونجورها هم که فکر می کردی نیست .دور همی ها و بگو بخند ها و شب نشینی ها برای اینه که بودن تو اونجا کوتاهه .میدونم که می فهمی چی میگم و خوبیش اینه که اینجا نامحرم هم نداره که خیلی نگران خصوصی نبودنش باشم .
    یک چیز دیگه ای هم هست .رابطه های مجازیت هم از وقتی برگشتی کمرنگ شده (ای بابا آیکن هم نداری شگلک چشمک بزارم به معنی خب به ما هم سر بزن )چقدر غر زدم .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام، میدونم، به همه این نکته‌هایی‌ که گفتی‌ فکر کردم، هر بار و به همین نتیجه رسیدم یک جورهایی. مرسی‌ برای همدردی،

      دارم سعی‌ می‌کنم روابطم رو بازیابی کنم. دارم سعی‌ می‌کنم آداپته بشم! مرسی‌.

      حذف
  5. شاهدت آتیشم زد ... رحم کن!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مامان...، این روزا خیلی‌ احساساتی و حساس شدی!

      حذف
  6. امان از این سردی و خاموشی و دلتنگی که هر چه تلاش میکنی بهش عادت نمیکنی

    پاسخحذف