شاید بسته به این هست که عقربهها به کدام سمت بچرخند، مخالف یا موافق! زمان همونقدر که درد به همراه میاره، درد رو هم میبره! همونقدر که در حسرت میگذاره، مشتاق میکنه!
مهمه که در کدوم جهت میچرخند، باید بچرخن! درسته که حسرت هام زیاد میشه اما آروم تر میشم! شاید مثل جای زخمی بشه که یه روزی عمیق بوده، با چرخیدن این عقربهها از عمقش کم میشه و فقط جاشه که میمونه! کافیه عقربهها بر عکس بچرخند، این زخم دوباره عمیق و عمیق میشه، به همون دردناکی! تلخ میشه!
عقربهها باید به جلو بچرخند. میچرخن! این منم که چشم هام رو میبندم، با تمام قدرتم عقربه هارو بر عکس میچرخونم، این زخم کهنهٔ رو باز میکنم، عمیق و عمیق ترش میکنم، دردناک تر!
چشم هام رو میبندم، نزدیکش میشم! اونقدر نزدیک که گرمای نفسش رو دوباره احساس میکنم، چه حسرت شیرینی! توی چشمهاش نگاه میکنم، لبخند میزنم، نگاهش رو برمیگردونه! دستش رو میگذاره روی سینه ام و هل میده! عقربه ها شروع میکنند به چرخیدن، دوباره درد این زخم، دوباره مزه تلخش زیر زبونم! چشم هام رو که باز میکنم هنوز عقربه ها آروم به جلو حرکت میکنن.
کاش ذهنم قدرت داشت که عقربهها رو به جلو بچرخونه! تندتر! شاید از دیدن اینکه این جاده به کجا میره حسرتم تبدیل به اشتیاق بشه، دردم به تسکین!
من نا امید نیستم، خستهام از تماشای عقربه ها، کم صبرم، من میخوام این عقربهها تندتر بچرخند، همین!
پی نوشت: شاهدش هم همین بغل!
درک میکنم. زیبا بیانش کردی، شاهدش هم باهاش که همراه میشه اشک آدم در میاد... دردتو میفهمم... اما همون طور که گفتی کم صبری. من عمیقا مطمئنم که آینده برای همه زخم خورده ها روشنه ( گرچه به قول تو جاش همیشه میمونه) اما «یه روز خوب میاد» ... «یه نگاه خوب میاد» ... «یه گرمی خوب میاد»... معتقدم بهش...
پاسخحذفاندکی صبر سحر نزدیک است...
میچرخه!
میدونم مامان! منم امیدوارم و حرفهای تو هم امیدوار تارم میکنه! مرسی!
حذفاوهوم!
پاسخحذفبعض چیزها را هرگز نمیشه فراموش کرد حتی اگه آلزایمر هم بگیری
پاسخحذفواقعا نمیشه! انگار یه جایی حک میشه!
حذفميچرخن و همه چي دور ميشه...
پاسخحذفدور دور
حذفزمان میگذره؛ روزگار میگذره. مهم اینه که سنگین نباشه و وقتی که داره از روت میگذره لهت نکنه..
پاسخحذفکه بعضی وقتها میکنه!
حذف