من به تو فکر میکنم!
به هر حال من وارد سومین روزی شدم که تصمیم گرفتم سیگار رو کم کم ترک کنم! اما خوب واقعیت اینه که من هیچوقت تصمیمی جدی برای اینکار نگرفتم، یا بهتر بگم هیچوقت به یک نتیجه محکم برای ترک سیگار نرسیدم، حتی الان، اما به هر شکل این تصمیم رو گرفتم.
میدونم که تصمیمی که پشتش یک اراده و انگیزه قوی نباشه خیلی سخته که عملی بشه و به آخر راه برسه، اما خوب...
در دو روز گذشته من میزان مصرف سیگارم رو به یک دهم کاهش دادم، به عبارت دیگه من ده برابر کمتر سیگار میکشم! تا اینجا هیچ مشکل خاصی نداشتم! سخت نبود! به هر حال کمبود نیکوتین رو با جایگزینهای کم خطر پر کرده ام، اما...
مشکل اینجاست که من به سیگار فکر میکنم، نه به همون دو یا سه سیگاری که در روز میکشم، من به بیست سیگاری که نمیکشم فکر میکنم! من لحظه شماری نمیکنم برای نوبت بعدی که سیگار میکشم، حتی خیلی هم برام اهمیتی نداره! من به سیگارهایی که نمیکشم فکر میکنم!
من به سردی هوا، مه رقیق صبحگاهی و دختر بلوندی که ایستاده توی ایستگاه اتوبوس و از من و بابام روی هم یک وجب هم بلند تره فکر نمیکنم، به سیگاری که همیشه در انتظار اتوبوس میکشیدم و الان نمیکشم فکر میکنم! من موقع کافی خوردن با همکارهام به حرفهاشون و اتفاقاتی که توی بعدازظهر روز گذشته براشون افتاده و اخبار اینور و اونور دنیا فکر نمیکنم، به سیگاری که در اون لحظه نمیکشم فکر میکنم! وسط روز به برنامهام برای ادامه کار و کارهای باقیمانده فکر نمیکنم،به سیگاری که بعد از کلی فشار کار نمیکشم فکر میکنم! در راه برگشت موقع قدم زدن به برگ های ریخته روی زمین و غروب ساکت و آروم و دلگیر اینجا فکر نمیکنم به سیگاری که در حال قدم زدن نمیکشم فکر میکنم!
جعبه سیگارم رو مثل بچه ها از خودم جدا نکرده ام، همینجا توی کیفم هست، فندکم هم توی جیب شلوارم، هروقت که اراده کنم هرچقدر دلم بخواهد میکشم، من حتی به سیگار کشیدن هم فکر نمیکنم، به نکشیدنش فکر میکنم!
من همیشه همینطور بودم، او هم که رفت به برگشتنش فکر نکردم، به رابطههایی که میتوانستم داشته باشم فکر نکردم، به رابطه ای که نداشتم فکر میکردم!
من از ایران که آمدم، به اینجا و آنچه اینجا دارم فکر نمیکردم، به خانواده و دوستان و کوچه و خیابانی که نداشتم فکر میکردم!
من همیشه همینطور بودم! من هیچوقت به داشتههایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!
من دارم به سیگاری که همین الان موقع نوشتن توی زیر سیگاری نیست و برای خودش دود نمیکند فکر میکنم، نه به بسته ی سیگار توی کیفم!
من امشب برای اولین بار این را در خودم کشف کردم! بعد از این کشف خندهام گرفت، من خیلی خرم!
پینوشت یک: شاهدش هم همین بغل!
چه جالب بود و چه خوب توضیحش داده بودید؛ احساس کردم از زبان ِ من است. همان اوایل ِ متن که بودم گفتم جای این "به سیگاری که نمیکشم فکر میکنم" برای من باید "به یاری که ندارمش فکر میکنم" را جایگزین کرد. که رسیدم به اینکه همیشه همینطور بوده اید. شاید اگر من هم سیگاری بودم و قرار بود ترکش کنم همین حالت را داشتم. من هم خنده ام گرفت. من هم خیلی خرم...
پاسخحذفحقیقت اینه که شاید اینها جزو خرّیتها باشه! اما خرّیتهای دوست داشتنیای هستن! دوباره شد همان داستان گیس و گیس کشی از ورای شبکههای مجازی!
حذفاولا که way to go در موردِ کم کشیدن یا ترک کردن سیگار! من شخصا اگه به خودم اجازه بدم که بکشم ترکش برام سخت خواهد بود!
پاسخحذفاز بین همه نداشته هایی که ناراحتت میکنه، من با قسمت مهاجرت و دوری و نبودن در کنارِ عزیزانم رو کاملا میفهمم!
میدونم مامان! هردو رو!
حذفاینکه سخته رو میدونم و میفهمم! نا سلامتی تنها همدم و همراهمه! که دارم از خودم میگیرمش!
درد دوری هم که هم من میدونم و هم شما!
"من هیچوقت به داشتههایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!" غم انگیزه، نیست؟!
پاسخحذف(گلبرگ اینا)
غمنگیزه! خیلی هم هست! اما از اون غمانگیزهای ابلهانه! از اون خنده دار ها! از اونها که به جایهای های گریه کردن باید هرّ و هرّ بهشون خندید!
حذفخب این حس حداقل در مورد نکشیدن سیگار طبیعیه.اما باید واسه خودت انگیزه تعیین کنی از ترک سیگار.یعنی خدایی بی انگیزه میخوای کمتر بکشی؟اینجوری که خدای نکرده دوباره میری سمتش.
پاسخحذفاما خب باید بگم که در مورد بقیه حالاتی که وصفشون کردی درسته که طبیعی نیستن،اما خیلی هامون بهش دچاریم.ایضا خود من!
اقا ما صبح داشتیم میرفتیم سرکار نشد شاهدت رو گوش کنیم.این ترانه مال رستاکه که خونده.حالا اسم اون اقاهه اون بالا چی میگه رو نمیدونم!سریعا رسیدگی شود!
حذفدر ضمن خیلی هم خوبه که داری به ترک سیگار مبادرت می ورزی و همون طور که خان داداشم اذعان کرد من هم میگم ادامه بده با ارزوی موفقیت:)))
چه جایزه هایی ولی در انتظارته!
راست میگه مهسا، منم دیشب گوش نکردم. مال رستاکه و یکی از موزیکهای مورد علاقه منه!
حذفخیلی خوشحالم که همراه باد نرفتی و سالم برگشتی!
حذفاون آقاهه، کسیه که به اشتراک گذاشته! اگر لینک رو در یک صفحه جدید باز میکردین، در ادامه تیتر آهنگ نام رستاک رو هم میدیدین!
نمیدونم، اتفاقی بود که افتاد و گاهی وقتها باید با اتفاقها همراه شد! شاید شد! شاید! اگر هم نشد که .... افسوس! تا ببینیم که چی میشه!
الان این جمله ای که گفتی یعنی چی؟من نفهمیدم منظورت رو!
حذف"نمیدونم، اتفاقی بود که افتاد و گاهی وقتها باید با اتفاقها همراه شد! شاید شد! شاید! اگر هم نشد که .... افسوس! تا ببینیم که چی میشه!"
این تصمیم رو گفتم، اینکه درسته خیلی اتفاقی شروع شد، اما شروع شدنش بهتر از نشدنش هست، پس میریم! هر کجا که بادا باد!
حذفادامه بده. آرزوی موفقیت.
پاسخحذفمخلصیم، چشم!
حذفخيلي از ماها اينطوري هستيم به انچه نداريم و آنچه قبلن داشتيم و حالا نداريم فكر ميكنيم. مثل رژيم گرفتن براي لاغري. آدم نميخورد و به تمام نخورده هايش فكر ميكند مدام به لحظه اي كه در آن چايش را با دونات ميخورده فكر ميكند به لحظه اي كه يك بشقاب برنج ميخورده و حالا نميخورد. هيچ چاقي به كاسه ي سالادش فكر نميكند به ميوه ي ساعت دهش كه به جاي كيكش ميخورد مثل سيگاريها
پاسخحذفپست قبلی هم گفتم! من عاشق این حضور ذهنت و مثالهایی که میزنی هستم! اینکه احساس میکنم منظورم رو از خودم هم بهتر فهمیدی!
حذفتشكر ميكنم آلن جان! از بس خوب وصف كرده بودي، شيرفهم شدم.
حذفبرای اولین باره که میتونم شاهدت رو بشنوم ... اولین چیزی بود که چند سال پیش از رستاک شنیدم و اینقدر دوستش دارم که از همون وقت شد زنگ اختصاصی آقای سین روی تلفن همراهم ...
پاسخحذفاما الان دیگه " پاییز سال بعد " و " دریا " ش رو هم همینقدر دوست دارم ( میبینی کامنتم چقدر مرتبط با نداشته های تو بود !!)
نکنه که آقای سین هم سیگار میکشه خدایی نکرده! هرچی نباشه من برادر بزرگم!!!
حذفراستی سوغاتیهای وسطی چی شد؟ نداشت؟ :دی
(کامنت من هم خیلی مرتبط بود!!!)
من همیشه همینطور بودم! من هیچوقت به داشتههایم فکر نمیکنم، آنهایی که دیگر ندارم فکر مرا مشغول میکنند!
پاسخحذفاین بخش از پستت رو بارها زندگی کرده ام!(متاسفانه)
واقعا متاسفانه! کاش جور دیگه ای بود!
حذفنه بابا ! بزرگه و کوچیکه آنتی اسموکند ، فقط وسطیم یه ذره گریز پاست که اونم خوبه ، نمیشه که همه عین بیسکوییت های توی جعبه استاندارد باشند !! برای همین هم سوقاتی های اون از همه بیشتر بود !!!
پاسخحذفخوب خدا رو شکر! حالا سوغاتی هاش چی بود؟ بود اصلا چیزی؟
حذف