اینقدری که آهنگ های عاشقانه و رمانتیک داریم لحظات عاشقانه ی دو نفره نداشتیم که گوششون بدیم، برعکسش هم اینقدری که آهنگ واسه تنهایی و شکست عشقی داریم قلبمون نشکسته. یه جای کار میلنگه، یا روابط عاشقانه ی من یا تعداد آهنگها...
۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه
کاش فیسبوک دکمهٔ ری استور تو فکتوری ستینگ داشت...
امروز وقتی از خواب بیدار شدم طبقه معمول لپتاپ رو روشن کردم، یه سر به فیسبوک زدم، یادم نمیاد که من این همه پیج دری وری رو لایک کردم یا پیجهایی که من لایک کرده بودم حالا دریوری شدن، اما خوب فکر میکنم اولش همشون پیجهای خوب و خلاقانه یی بودن، با مطالب جالب اما دقیقا همشون انگار به یه جایی میرسن که کم میارن، یا نمیدونم شاید به هر طریقی دنبال لایک میگردن، البته هنوز هم نمیدونم از این لایکها چیزی هم در میاد یا نه، اما متنفرم از این پستهای مزخرف، و جالب تر برام اینکه ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ تا هم لایک میخورن، نمونش، پاریس یا مکه؟ پاریس لایک، مکه کامنت، یا اینکه کربلا یا آنتالیا؟ آنتالیا کامنت، کربلا لایک، و این خیل مشتاقان که همینجوری بدو بدو در قسمت کامنتها باهم بحث میکنن که نشون بدن چه لذتهای اخروی در کربلا نهفتست یا از زندگی در آنتالیا باید لذت برد. این یدونشه تازه، در مورد عکسهای احساسات برانگیزه کودکان کار که هم مطلب زیاده هم کاریکاتور. آخ که چقد لایک کردنشون ثواب داره! یا مثلا کافی یه ایرانی یگوشهٔ دنیا یه شیرین کاری از خودش در بیاره، کل فیسبوک پر میشه از ذوق و شوق و استعداد ایرانی. البته اگه طرف نگه که ایرانیم هم یه عده از دوستان هستن که براش شجره نامه جور میکنن و سریع به اسم یه استعداد ناب ایرانی وارد بازار لایک میکنن. البته منظورم این نیست که ما ایرانیا بی استعدادیم یا کم داریم از این نوع افراد اما...
راجع به روشن شدن چراغ بی آم دابلیو هم که کلا چیزی نگم بهتره...
بعضی وقتا بل کل دلم میخواد این فیسبوک رو دیاکتیو کنم، اما خوب مشکل اینه که اینجا به اندازهٔ کافی تنها و غریب هستم، اگه همین تماسی که با دوستام هر از چند گاهی دارم قطع کنم، دیگه واقعا فکر کنم قابلیتهای اجتماعیم رو کم کم از دست بدم، کاش فیسبوک دکمهٔ ری استور تو فکتوری ستینگ داشت، اون موقع شاید مثل روز اولش میشد، شاید دوباره میشد پر از پیجهای خلاق، نوشتههای باحال، قرارهای دست جمعی، آموزش زبان و کامپیوتر و حک، نه "شوشول فرنود چندتا لایک داره؟".
۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه
فقط اردیبهشت ها...
هیچ چیز بدتر از نیست که فقط چند روز به تولدتون مونده باشه شما هیچ احساس خوبی ناداشته باشید، کلا این اتفاقیه که توی این سالها زیاد اتفاق افتاده، و ظاهراً هر سال هم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه، فکر کنم دلیلش تنهاییه، فکر کنم واقعا دیگه دارم احساس تنهایی میکنم، اوهوم... فکر کنم دیگه وقتشه یه کسیو پیدا کنم، اما خوب اساسا مشکل اونجاست که من اصلا بلد نیستم کسیو پیدا کنم، البته نه اینکه همیشه اینجوری بوده باشه نه، اون زمونا بلد بودم اما یادم رفت، خوب اینم یکی از مضرات رابطهٔ طولانیه. وقتی که بهترین ۷ سال زندگیتونو که مشغول فعالیتهای اجتماعی مختلف هستی با یه نفر سپری کنید و بعدش دو سال بعد از اینکه باهم مرزهای پرگهرو ترک کردیدو توی آزادی زندگی کردید، یهو آسمون میتپه و اونجاست که طرفتون یادش میاد که باید بیشتر راجع آینده فکر کنیم.
خوب قاعدتاً اصلا یادتون میره که دیگه باید چجوری مخ یه دختر رو بزنید، شاید واسهٔ من اینجوریه اما واقعا من نمیتونم به قصد مخ زدن دختری جلو برم، اما هر نو رابطهٔ دیگه که باشه خیلی برام اوکیه، اما اگه خودم بدونم که میخوام مخش رو بزنم درجا مثل دست و پا چلفتیها خراب میکنم، تازه یه نکتهٔ جالب هست که توی تمام این مدت که شما توی رابطه بودید بقیه هم بیکار نشستن و دقیقا وقتی زمان به نقط پایانی رابطه میرسه، همهٔ دخترهای عالم که شما ممکن بهشون احساس خوبی داشته باشین توی رابطه هستن، اونم با هرچی ابله و خل و چل که شما یه زمان اونها رو اصلا حساب نمیکردین. خوب بعدش شما میمونید و دوستای دیگتون که در زمانی که شما تو رابطه بودید همشون سینگل بودن اما همین که شما رابطه رو تموم میکنی، درجا همه این ریلیشن شیپ هستن. و عجب حس مزخرفیه این حس تنهایی دقیقا وقتی همه دو تا دوتا هستن، همه چی بد ترم میشه اگه ببینید که چند روز دیگه تولدتونه و شما اینقدر تنهایید. البته خوب نمیگم که کاملا تنهام اما خوب ....
تازه علاوه بر اینها این خیلی بد تره که ببینید دوروبرتون ۳۰ تا دوست و رفیق دارید اما خوب هیچکدوم واقعا اونی که باید باشه نیست، نمیشه متوجه نشین، همه معمولان یه دونه یا دوتا رفیق دارن، ازاون واقعیاشون، اما خوب هر گردی که گردو نمیشه. البته فکر میکنم تمام این افکار خیلی واقعی تر میشن وقتی میبینید که آخر هفته هست شما کل روزتونو جلوی همین لپتاپ روی تختخواب سپری کردید. و اون موقع دقیقا جایی هست که آدم این تنهایی رو حس میکنه. البته قرار نیست که همیشه از این مزخرفات اینجا بنویسم، شاید فقط اردیبهشت ها...
خوب قاعدتاً اصلا یادتون میره که دیگه باید چجوری مخ یه دختر رو بزنید، شاید واسهٔ من اینجوریه اما واقعا من نمیتونم به قصد مخ زدن دختری جلو برم، اما هر نو رابطهٔ دیگه که باشه خیلی برام اوکیه، اما اگه خودم بدونم که میخوام مخش رو بزنم درجا مثل دست و پا چلفتیها خراب میکنم، تازه یه نکتهٔ جالب هست که توی تمام این مدت که شما توی رابطه بودید بقیه هم بیکار نشستن و دقیقا وقتی زمان به نقط پایانی رابطه میرسه، همهٔ دخترهای عالم که شما ممکن بهشون احساس خوبی داشته باشین توی رابطه هستن، اونم با هرچی ابله و خل و چل که شما یه زمان اونها رو اصلا حساب نمیکردین. خوب بعدش شما میمونید و دوستای دیگتون که در زمانی که شما تو رابطه بودید همشون سینگل بودن اما همین که شما رابطه رو تموم میکنی، درجا همه این ریلیشن شیپ هستن. و عجب حس مزخرفیه این حس تنهایی دقیقا وقتی همه دو تا دوتا هستن، همه چی بد ترم میشه اگه ببینید که چند روز دیگه تولدتونه و شما اینقدر تنهایید. البته خوب نمیگم که کاملا تنهام اما خوب ....
تازه علاوه بر اینها این خیلی بد تره که ببینید دوروبرتون ۳۰ تا دوست و رفیق دارید اما خوب هیچکدوم واقعا اونی که باید باشه نیست، نمیشه متوجه نشین، همه معمولان یه دونه یا دوتا رفیق دارن، ازاون واقعیاشون، اما خوب هر گردی که گردو نمیشه. البته فکر میکنم تمام این افکار خیلی واقعی تر میشن وقتی میبینید که آخر هفته هست شما کل روزتونو جلوی همین لپتاپ روی تختخواب سپری کردید. و اون موقع دقیقا جایی هست که آدم این تنهایی رو حس میکنه. البته قرار نیست که همیشه از این مزخرفات اینجا بنویسم، شاید فقط اردیبهشت ها...
من آلن هستم
اصولاً اینکه ما ایرانیها همیشه یک ترس پنهان در خودمون داریم جای تعجبی نداره. مخصوصا ترس شناخته شدن. از همون کودکی تا امروز همیشه یه جورایی و یه جاهایی این پنهان کردن هویت با ما هست. از طرف دیگه این پنهان کردن هویت بعضی وقتا جالب هم هست، اینکه دوست داری بقیه همیشه حدس بزنن در موردت، اینکه ذهنشون درگیر باشه، برای مثال، همین سیامک عباسی، با اون آهنگ معروف و محبوبش، "خوشبختیت آرزومه" تا حالا حتی یه عکس هم ازش ندیدم، هیچجا نیست، همیشه اسمش هست و صداش اما حتی یه عکسم من ازش ندیدم، به هر حال هرچند برای کسی مهم نیست اما، من آلن هستم.
اشتراک در:
پستها (Atom)