هیچ چیز بدتر از نیست که فقط چند روز به تولدتون مونده باشه شما هیچ احساس خوبی ناداشته باشید، کلا این اتفاقیه که توی این سالها زیاد اتفاق افتاده، و ظاهراً هر سال هم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه، فکر کنم دلیلش تنهاییه، فکر کنم واقعا دیگه دارم احساس تنهایی میکنم، اوهوم... فکر کنم دیگه وقتشه یه کسیو پیدا کنم، اما خوب اساسا مشکل اونجاست که من اصلا بلد نیستم کسیو پیدا کنم، البته نه اینکه همیشه اینجوری بوده باشه نه، اون زمونا بلد بودم اما یادم رفت، خوب اینم یکی از مضرات رابطهٔ طولانیه. وقتی که بهترین ۷ سال زندگیتونو که مشغول فعالیتهای اجتماعی مختلف هستی با یه نفر سپری کنید و بعدش دو سال بعد از اینکه باهم مرزهای پرگهرو ترک کردیدو توی آزادی زندگی کردید، یهو آسمون میتپه و اونجاست که طرفتون یادش میاد که باید بیشتر راجع آینده فکر کنیم.
خوب قاعدتاً اصلا یادتون میره که دیگه باید چجوری مخ یه دختر رو بزنید، شاید واسهٔ من اینجوریه اما واقعا من نمیتونم به قصد مخ زدن دختری جلو برم، اما هر نو رابطهٔ دیگه که باشه خیلی برام اوکیه، اما اگه خودم بدونم که میخوام مخش رو بزنم درجا مثل دست و پا چلفتیها خراب میکنم، تازه یه نکتهٔ جالب هست که توی تمام این مدت که شما توی رابطه بودید بقیه هم بیکار نشستن و دقیقا وقتی زمان به نقط پایانی رابطه میرسه، همهٔ دخترهای عالم که شما ممکن بهشون احساس خوبی داشته باشین توی رابطه هستن، اونم با هرچی ابله و خل و چل که شما یه زمان اونها رو اصلا حساب نمیکردین. خوب بعدش شما میمونید و دوستای دیگتون که در زمانی که شما تو رابطه بودید همشون سینگل بودن اما همین که شما رابطه رو تموم میکنی، درجا همه این ریلیشن شیپ هستن. و عجب حس مزخرفیه این حس تنهایی دقیقا وقتی همه دو تا دوتا هستن، همه چی بد ترم میشه اگه ببینید که چند روز دیگه تولدتونه و شما اینقدر تنهایید. البته خوب نمیگم که کاملا تنهام اما خوب ....
تازه علاوه بر اینها این خیلی بد تره که ببینید دوروبرتون ۳۰ تا دوست و رفیق دارید اما خوب هیچکدوم واقعا اونی که باید باشه نیست، نمیشه متوجه نشین، همه معمولان یه دونه یا دوتا رفیق دارن، ازاون واقعیاشون، اما خوب هر گردی که گردو نمیشه. البته فکر میکنم تمام این افکار خیلی واقعی تر میشن وقتی میبینید که آخر هفته هست شما کل روزتونو جلوی همین لپتاپ روی تختخواب سپری کردید. و اون موقع دقیقا جایی هست که آدم این تنهایی رو حس میکنه. البته قرار نیست که همیشه از این مزخرفات اینجا بنویسم، شاید فقط اردیبهشت ها...
خوب قاعدتاً اصلا یادتون میره که دیگه باید چجوری مخ یه دختر رو بزنید، شاید واسهٔ من اینجوریه اما واقعا من نمیتونم به قصد مخ زدن دختری جلو برم، اما هر نو رابطهٔ دیگه که باشه خیلی برام اوکیه، اما اگه خودم بدونم که میخوام مخش رو بزنم درجا مثل دست و پا چلفتیها خراب میکنم، تازه یه نکتهٔ جالب هست که توی تمام این مدت که شما توی رابطه بودید بقیه هم بیکار نشستن و دقیقا وقتی زمان به نقط پایانی رابطه میرسه، همهٔ دخترهای عالم که شما ممکن بهشون احساس خوبی داشته باشین توی رابطه هستن، اونم با هرچی ابله و خل و چل که شما یه زمان اونها رو اصلا حساب نمیکردین. خوب بعدش شما میمونید و دوستای دیگتون که در زمانی که شما تو رابطه بودید همشون سینگل بودن اما همین که شما رابطه رو تموم میکنی، درجا همه این ریلیشن شیپ هستن. و عجب حس مزخرفیه این حس تنهایی دقیقا وقتی همه دو تا دوتا هستن، همه چی بد ترم میشه اگه ببینید که چند روز دیگه تولدتونه و شما اینقدر تنهایید. البته خوب نمیگم که کاملا تنهام اما خوب ....
تازه علاوه بر اینها این خیلی بد تره که ببینید دوروبرتون ۳۰ تا دوست و رفیق دارید اما خوب هیچکدوم واقعا اونی که باید باشه نیست، نمیشه متوجه نشین، همه معمولان یه دونه یا دوتا رفیق دارن، ازاون واقعیاشون، اما خوب هر گردی که گردو نمیشه. البته فکر میکنم تمام این افکار خیلی واقعی تر میشن وقتی میبینید که آخر هفته هست شما کل روزتونو جلوی همین لپتاپ روی تختخواب سپری کردید. و اون موقع دقیقا جایی هست که آدم این تنهایی رو حس میکنه. البته قرار نیست که همیشه از این مزخرفات اینجا بنویسم، شاید فقط اردیبهشت ها...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر