این خانه هنوز هم بوی کودکی دارد، فقط باید هر چهار نفر مان کنار هم باشیم،
این روزها دوباره همان آلن دوران تحصیل مدرسه ام، آن روزها که خودمان بودیم، ما چهار نفر.
این روزها دوباره همان آلن دوران دانشجوییام وقتی که دوباره من و خواهر به خانه بر میگشتیم و میشدیم ما چهار نفر!
یک خونه شلوغ، گرم، پر از نور. آباژور کوچک کنار مبل راحتی مامان و بابا دیگر کفاف روشن کردن خانه برای همه ما را نمیدهد.
بابا صدای تلوزیون رو موقع اخبار باید آنقدر بالا ببرد که در هیاهوی بلند بلند حرف زدنهای من و خواهر و دوباره پرسیهای مامان از اون سمت خونه چند اسم آشنا بشنود.
من در انتهای دهه سوم زندگی ام هستم و خواهر در اوایل دهه چهارم و ما دوباره امشب سر کل کل برای فیلمی که میخواستیم ببینیم، خل و چل وار رقصیدیم و او بود که برد. چقدر خندیدیم.
اینکه اصلا گور بابای میز، یک وقتهایی باید بروی رو به روی تلوزیون روی فرش سفره بیاندازی و در حال تماشای فیلم کتلتهای مامان پز نوش جان کنی، بعضی وقتها این روی فرش نشستن رو دلتنگ میشم، چه برسه به روی فرش شام خوردنهای چهار نفره کودکی!
همسر خواهر این روزها اینجا نیست، یکی از ماست، همانقدر نزدیک، مخصوصا برای من که هم صحبت و هم فکریم، اما شاید همین نبودنش هم خوب است، اینکه چند روز به ما فرصت میدهد که خاطرههای چهار نفره مان را دوباره بسازیم، شاید گرفتاریهای مطب و دانشگاه بهانه است!
تنها یک چیز فرق دارد، فندق خانواده، دو ساله و اندی شده، شیرین زبانی میکند، دل میبرد، از آن بردن ها، غنج میرود دلمان برایش، نسخه تازه متولد شده خواهرم. تازه دوست شده پدر سوخته با دایی جان و صبح با بوسه بیدارش کرده، چرا؟ چون شب گذشته با دایی رقصیده...
پی نوشت یک: حقیقت این است که من همچنان در تعطیلاتم! یک تعطیلات بلند مدت، که تقریبا از هفته دوم دسامبر شروع شد و با پایان ژانویه به سرانجام میرسد. تعطیلات شلوغ و پلوغ، یک چمدان بسته، از این سو به آن سو! چند هفته هست که آرام و قرار ندارم، درست نخوابیده ام، دارم سعی میکنم لذت ببرم از تعطیلاتم، لحظه لحظه هاش، حتی به قیمت زجر دادن خودم!!! تعطیلات هفت هفته ای (البته با چند روز کار در این بین برای حل مشکلات قانونی) احتمالا به این زودی ها دوباره اتفاق نخواهد افتاد. مخلص کلام، غیبتهایم بی دلیل نیست.
پی نوشت دو: تجهیزات من برای فائق اومدن بر این همه موانع کامل نیست! با عرض پوزش پاسخ دادن به نظرات و لطفهای شما و دید و بازدیدها رو محول میکنم، برای بعد از تعطیلات!
پی نوشت سه: حتی تجیهیزاتم کامل نیست برای عوض کردن شاهد! لطفا اگر دوست داشتید بروید و "اندک اندک" از شهرام ناظری رو گوش کنید.
پی نوشت چهار: بسی رنچ بردم تا این چند خط رو نوشتم!
اولا خسته نباشی که با کامپبوتر غیر مسلح پست کردی!!
پاسخحذفدوما حالشو ببر، لحظه لحظه اش رو، معلومه که خودت کاملا واقفی و داری حال میکنی! شاید دیگه هیچ وقت این حال پیش نیاد دیگه! خیلی مزه میده مزه بچگی کردن تو اون محیط! کتلت روی فرش نوش جان، دو بار بیشتر بجو که طول بکشه!!
سوما خوش به حالت و خوش بگذره حسابی!
چهارما لپ فندق رو جای همه ما بچه دوستا بکش!
جاتون خالی مامان، خیلی خوش گذشت، کلی غذاهای مامان پز خوردم،
حذفلپ فندق رو چندین و چند بار کشیدم، یکیش از طرف شما بود.
تا برگردی چه لوسی بشی آلن :) عادت به کتلت مامان پز و بوس برا بیدار شدن و...
پاسخحذفخیلی خوش بگذره. نهایت استفاده رو بکن.
لوس که شدم، شاید همینه که این روزها کج خلقم...
حذفچقدر خوب وصفش كردي! چه روزهايي چه تعطيلاتي! روزگار خوشي ات طولاني و اينچينين بادا
پاسخحذفمرسی، جای دوستان خالی بود...
حذفاز تعطیلاتت لذت ببر آلن جان این مهمه
پاسخحذفمرسی، بسی لذت بردم، جای شما خالی.
حذفﻣﻘﺪﻡ ﺷﻤﺎ ﮔﻠﺒﺎﺭﺍﻥ.ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺣﺲ ﻭﺣﺎﻟﺖ ﺭﻭ ﺷﺮﺡ ﺩﺍﺩﻱ
پاسخحذفﻓﻨﺪﻗﺘﻮﻧﻢ ﻣﺎﭺ ﻣﺎﭺ.
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﻭ ﮔﺮﺩﺵ:)
ﻣﻬﺴﺎ ﻫﺴﺘﻤﺎ!
ِ اگه مهسا هستی چرا ناشناس اومدی؟ دستت رو از لای در نشون بده ببینم...
حذفچون با گوشی ام اومدم اینجا رو خوندم و نظر گذاشتم عمو جان!
حذفتو در رو نشونم بده من دستم رو نشونت بدم!در نمیبینم اینجا!
حسابی داری از ثانیه ثانیه تعطیلات استفاده می کنی ایول خوشم اومد
پاسخحذفامیدوارم که خوش بگذره بهت.
جات خالی سرباز، مرسی
پاسخحذفبه به !! از غیبتت حدس زده بودم که نیستی. البته الان دیگه برگشتی . پس فایده نداره که آرزو کنم که بهن خوش بگذره. هنوز هم سوغاتی نوشتت را نخوندم ولی شک ندارم که بسیار خوش گذشته. مگه میشه کنار خانواده و رد وطن بود و خوش نبااشی آنهم وقتی میدونی اینها همه کوتاه مدتند و دیر یا زود باید بساطتو جمع کنی برگردی ؟!!!
پاسخحذف